برگرفته از کتابی به همین عنوان نوشته
"محمد خاقانى"
سيماى بلاغت در ادب عربى تا عصر امام على
داورى در مورد ارزش معنوى كلام اميرمومنان "ع" علاوه بر نقد و بررسى نحوه ى انطباق خطبه ها و نامه هاى آن حضرت با مقتضاى حال و ملاحظه ى شرايط زمانى و مكانى هر سخن بويژه وضعيت مخاطبين و نيز ويژگيهاى بيانى نظير تصويرپردازيها ، صحنه آراييها، استعارات و تشبيهات و آرايشهاى لفظى و معنوى- كه در دستور كار اين تحقيق است- براستى مستلزم ارائه تصويرى از بلاغت از آغاز شكل گيرى ادبيات عرب تا زمان ايشان است.
فهم ميزان اهتمام شاعران و سخنوران عرب در دوره ى جاهليت و صدر اسلام به امور بلاغى و ملاحظه ميراث ادبى نسلهاى گذشته مى تواند در اين قضاوت سهيم باشد.
در اين ميان، دو قضاوت، يكى در جانب افراطى و يكى در جانب تفريط در برابر هم قد علم كرده اند: از يك سو 'ابن ابى الحديد' در شرح خويش مى كوشد تا براى اثبات پيشتازى امام 'على' "ع" از ارزش ادب جاهلى بكاهد و آن را كم رنگ تر از آنچه هست جلوه دهد. [ شرح ابن ابى الحديد ج 6 ص 425. ] براى ترسيم ارزش نهج البلاغه و حتى اعجاز ادبى قرآن پذيرفتن اقتدار عرب جاهلى در القاى سخنان فصيح و بليغ، نه تنها مانعى محسوب نمى گردد، بلكه پذيرفتن قدرت خصم و استطاعت و مكنت ادبى آنان، خود روشن كننده ى انقلاب ادبى اسلام است.
'شوقى ضيف' در اين زمينه مى گويد: اعراب در جاهليت به مرتبه ى والايى از بلاغت و بيان رسيدند و قرآن كريم در آيات متعددى اين امر را بيان مى كند نظير آيه "الرحمن علم القرآن خلق الانسان علمه البيان". [ سوره ى رحمن، آيه ى 1 -4. ] و "و ان يقولوا تسمع لقولهم". [ سوره ى منافقون، آيه ى 4. ]، "و من الناس من يعجبك قوله فى الحيوه الدنيا". [ سوره ى بقره، آيه ى 204 ] همچنانكه توانايى و قدرت احتجاج و مجادله آنان را بدين شكل بيان مى كند: "فاذا ذهب الخوف سلقوكم بالسنه حداد" [ سوره ى احزاب، آيه ى 19. ]، "ما ضربوه لك الا جدلا بل هم قوم خصمون". [ سوره ى زخرف، آيه ى 58. ] بهترين مدعا براى اثبات حسن بيان جاهلان اين است كه معجزه پيامبر گرامى و حجت قاطعش بر آنان اين بود كه همه آنان را پيرامون بلاغت شكوفاى قرآن به معارضه دعوت كرد و اين فراخوانى بوضوح، دال بر قدرت زبانى و فصاحت و تمكن آنها در نسج كلام است، همچنانكه شاهدى بر بصيرت آنان در تمييز ارزش الفاظ و معانى و تبيين جلوه هايى است كه در كلام، باعث افهام نيك و حسن تعبير مى گردد .
روايت شده است كه 'وليد بن مغيره' يكى از دشمنان سرسخت پيامبر، به آواى آن حضرت "ص" در حال تلاوت قرآن گوش فرا داد و سپس گفت: و الله لقد سمعت من محمد كلاما من كلام الانس و لامن كلام الجن و ان له لحلاوه و ان عليه لطلاوه و ان اعلاه لمثمر و ان اسفله؟ [ رك. تفسير كشاف زمخشرى در سوره المدثر. ]
كلام 'وليد' بيانگر آن است كه اعراب جاهلى اعجاب خود را در مورد سخن بليغ و آراسته با تصاوير بيانى اظهار مى نمودند. [ البلاغه تطور و تاريخ- شوقى ضيف- 9. ]
اما از ديگر سو برخى از قلم به دستان ادب عربى با تعصبى برآمده از حميت جاهلى، ادبيات آن عصر را به عرش برين رسانده و در عظمت آن، داد سخن داده اند، اما هنگام قضاوت در مورد نقش شگفت انگيز رادمرد ميدان خطابه و سخن- 'على' "ع"- در نهايت بى انصافى چشم بر هم گذاشته و بسادگى از كنار موضوع گذاشته اند.
به عنوان مثال ترسيم شماى بلاغت در ادب جاهلى را كه به قلم 'شوقى ضيف' نگارش يافته است، مرور مى كنيم:'جاحظ' در بعضى از فصول 'البيان و التبيين' توضيح مى دهد كه چگونه ادباى جاهلى، اشعار و خطب خويش را به برد و حرير و ديبا و امثال آن توصيف مى كردند. [ البيان و التبيين 1 /222. ] و چه بسا خطيبان خود را با صاقع لسن و اللوذعيه و الرمى بالكلام العضب القاطع توصيف مى نمودند. يكى از مثلهاى آنان چنين بود جرح اللسان كجرح اليد. روايت شده است كه پيامبر گرامى به سخن يكى از خطيبان آنان گوش فرا داده بود و آنگاه گفت: ان من البيان لسحرا. [ البيان و التبيين 1 /349. ]
ادبياتى كه جاهلان بر جاى گذاشتند، فصاحت و كلام آنان را تصوير مى نمايد و نشان مى دهد كه چگونه كلام را آنچنان مى پرداختند كه هر اندازه بخواهند قلبها و گوشها را مجذوب خود سازند. 'جاحظ' نيز در گذشته اين را حس كرده بود كه مى گفت: نديديم كه آنان، آن اندازه تدبير كه در قصايد طولانى و خطبه ها به كار مى بردند، در جاى ديگرى بكار گيرند و آنگاه كه در مهمات امور به راى و انديشه نياز داشتند، سخن را در سينه هاى خويش رام مى كردند و آن را به بند خويش مى كشيدند و آنها كه سندان به تقويم آن پرداخت و از آتش كوره فارغ گشت، پرداخته و منقح و آراسته از هر زشتى آن را ابراز مى كردند. [ البيان و التبيين 2 /24. ]
خطيبان و شاعران بليغ جاهلى هرچه را به ذهنشان خطور مى كرد، نمى پذيرفتند بلكه پيوسته به تنقيح و تجويد آن مى پرداختند تا آثارى نيكو بعمل آورند. گاهى در طلب معنايى صحيح و گزينش واژه اى زيبا خود را به مشقت مى انداختند و اين همه كارگردانى، بصيرتى عميق بود كه بدان الفاظ و معانى را تمييز مى دادند تا سخن خويش را از عناصر فاسدكننده و ركيك، مصون دارند. 'جاحظ' از خطبه ها و كلمات آنان كه با سجعى محكم و متين انتظام يافته است، بارها سخن گفته و تكرار مى كند در بين شاعران آنان، برخى قصيده ى خود را يكسال "حول كامل" و زمانى طولانى نگه مى داشتند تا در آن نيك بينديشند و عقل خويش در آن به پرواز آورند. در آن بر عقل خويش خورده مى گرفتند و تعقل را زمام انديشه و انديشه را عيار شعر مى دانستند... و اين قصايد را 'حوليات' "سالانه ها"، 'مقلدات'، 'منقحات' و 'محكمات' ناميدند. [ البيان و التبيين 2 /9. ]
آنان شاعران خود را به القابى ملقب مى ساختند كه بيانگر ميزان انديشه نيكوى آنان باشد مثل 'مهلهل'، 'مرقش'، 'مثقب'، 'منخل'، 'افوه' و 'نابغه'. گويى يك ذوق عام، شاعران و بدنبال آنان خطيبان را به تجويد كلام ملتزم مى ساخت و بدون شك بازارها و كلوپهاى ادبى بزرگ آنان بويژه بازار عكاظ، در جوار 'مكه' در ايجاد اين ذوق سهم عمده داشت. خطيبان و شاعران در آن گوى سبقت از يكديگر مى ربودند و هر كدام مصمم بودند كه در برابر شنوندگان پيروزى را نصيب خود سازند كه قضاوت نهايى در اين ميان با 'قريش' بود.
در 'اغانى' آمده است:
اعراب اشعار خويش را بر 'قريش' عرضه مى داشتند، آنچه را كه آنان مى پذيرفتند مقبول و آنچه را نمى پذيرفتند، مردود بود. 'علقمه بن عبده تميمى' براى آنان قصيده خويش با مطلع 'هل ما علمت و ما استودعت مكتوم' انشاد كرد. بدو گفتند: اين گردنبند گيتى است "هذا سمط الدهر". سال بعد نيز بازگشت و قصيده ى 'طحابك قلب فى الحسان طروب' را براى آنان قرائت نمود. آنان گفتند: اينها دو گردنبند روزگار است "هذا سمطا الدهر".
در اين ميان پاره اى شاعران سرآمد، نقش داورى بلامنازع را ايفا مى كردند. در اخبار نابغه ى ذبيانى آمده است كه نوشاعران او را به داورى مى گرفتند و هر كه را او تاييدش مى كرد، صيتش آفاق را مى گرفت. او در خلال قضاوت، ملاحظات خويش، پيرامون مفاهيم و اسلوب هاى شاعران را بيان مى كرد و گفته شده است كه وى اعشى را بر حسان بن ثابت و خنساء را بر ديگر زنان ترجيح داد. حسان بر او آشفت و بدو گفت: به خدا سوگند من از تو و از او شاعرترم! نابغه از او پرسيد: اين مدعا مربوط به چه ابياتى است؟ مگر تو چه سروده اى؟ گفت: از آنجا كه من گفته ام:
لنا الجفنات الغر يلمعن بالضحى ولدنا بنى العنقاء و ابنى محرق فاكرم بنا خالا و اكرم بنا ابنما
و اسيافنا يقطرن من نجده دما فاكرم بنا خالا و اكرم بنا ابنما فاكرم بنا خالا و اكرم بنا ابنما
[ 'العنقا': 'ثعلبه بن عمرو مزيقياء' احد اجداد 'الازد' القدماء فى 'اليمن' و معروف آن 'الخزرج' قبيله 'حسان' 'ازديه'. و يريد بالمحرق 'جبله بن الحارث' امير 'الغساسنه' فى 'الشام' لاوائل القرن السادس و هم ايضا من 'الازد'. ] 'نابغه' بدو گفت: 'اگر تو عدد 'جفان' را تقليل نمى دادى و بجاى پدرانت به فرزندانت فخر نمى كردى، شاعر بودى'. در روايتى ديگر آمده كه بدو گفت، تو گفتى: "جفنات" و جمع قلت آوردى اگر بجاى آن "جفان" مى گفتى شامل كاسه هاى بيشتر مى شد و گفتى: آنها در نيمروز مى درخشد كه اگر مى گفتى، شب برق مى زند در مدح بليغ تر مى بود، چون ميهمانان، شب هنگام بيشتر از روزند. گفتى: از شدت شجاعت خون مى چكانند و اين دلالت بر كمى كشتگان دارد، اگر مى گفتى: از آنان خون جارى است يجرين- بخاطر ريختن و جارى شدن خون- مقدار بيشترى را مى رساند، بر فرزندانت افتخار نمودى و به پدرانت مباهات نكردى. در اين هنگام 'حسان' با قبول شكست از جاى بلند شد. [ الاغانى طبع دارالكتب 9 /340. ]
از تعليقات و ملاحظات 'نابغه' برمى آيد كه بعضى از شاعران جاهلى به برخى ديگر مراجعه مى كردند و ايشان در خلال اين مراجعات، آرايى پيرامون مفاهيم و واژگان را بيان مى داشتند.
همچنين روايت شده است كه "طرفه بن العبد" بر "متلمس" يا "مسبب بن علس" خرده گرفت كه او در يكى از اشعارش براى شترش وصفى آورده است كه ويژه ى شتر ماده است و با طعنه گفت: 'استنوق الجمل'، يعنى- شتر نر را ماده پنداشته است. [ الاغانى طبع دارالكتب 21 /132. ]
شايسته است كه اندكى در مدرسه ى "زهير ابن ابى سلمى" تامل كنيم. مدرسه اى كه همراه با شعر به روايت شعر اهتمام داشت و با "اوس بن حجر تميمى" آغاز شد و "زهير مزنى" شعر را از او دريافت، و او نيز شعر را به فرزندانش "كعب" و به "حطيئه" تلقين كرد، و "حطيئه" به "هدبه بن الخشرم عذرى" و "هدبه" به "جميل" به "معمر" و او به "كثير" تلقين نمود. [ الاغانى طبع دارالكتب 8 /901. ]
در اين مدرسه شعر تنها از سر طبع، سروده نمى شد بلكه در سروده ها نيك تامل مى شد و افراد در آن به نقد و بررسى مى پرداختند و آن را منقح مى ساختند.
"اصمعى" دو قطب اين مدرسه يعنى "زهير" و "حطيئه" را چنين وصف مى كند: "زهير بن ابى سلمى" و "حطيئه" و افرادى از اين قبيل 'بردگان شعرند' و اين است وصف هر كسى كه همه اشعارش را نيكو بسرايد و در هر بيت درنگ كند و آن را اعاده نمايد تا آنگاه كه تمامى ابيات قصيده در زيبايى هماهنگ و يكسان گردند. [ البيان و التبيين 2 /13. ]
اين زيبايى بر اساس تصفيه و تهذيب شكل مى گرفت. شاعرى چون زهير يا حطيئه آنگاه كه قصيده اى مى گفتند در اجزاى آن مى انديشيدند و بيتى را كم و بيتى را اضافه مى كردند. عبارتى را در اينجا و آنجا اصلاح مى نمودند و ابيات را از ناخالصيها تطهير مى كردند و قوافى را از تنگناها در مى آوردند. در "اغانى" آمده است:'حطيئه' روايتگر شعر 'زهير' و خاندان 'زهير' بود. آورده اند كه او نزد 'كعب' برفت و بدو گفت: تو از اينكه من راوى شعر خاندان شمايم و تنها به شما گراييده ام، مطلعى. غير از من و تو بزرگانى مرده اند. پس اى كاش شعرى مى سرودى و در آن از خودت ياد مى كردى و مرا پس از مرگ بجاى خويش مى نشاندى... چرا كه مردم شعر شما را بيشتر روايت مى كنند و بدان شتاب بيشترى مى گيرند كه 'كعب' چنين سرود: [ الاغانى طبع دارالكتب 2 /165. ]
فمن للقوا فى شانها من يحوكها كفيتك لا تلقى من الناس واحدا تنخل منها مثلما نتنخل
اذا ماثوى كعب و فوز جرول تنخل منها مثلما نتنخل تنخل منها مثلما نتنخل
[ تنخل مساوى انتخب و اختار. ]
نثقفها حتى تلين متونها فيقصر عنها كل ما يتمثل
فيقصر عنها كل ما يتمثل فيقصر عنها كل ما يتمثل
"كعب" بر آن است كه او و "حطيئه" در تقويم اشعار خود و در اجراى نهايت تعديل و تنقيح در آنها از ديگران گوى سبقت ربوده اند و در اسلوب خود هماهنگى و تناسب را به كمال رسانده اند و هر دوى آنان از مدرسه ى "زهير"اند، مدرسه اى كه اصحابش راويان شعرند و نزد يكديگر تلمذ مى كنند و هر شاگرد ملتزم استاد خويش است.
شعرش را روايت مى كند از طريقت او تبعيت مى نمايد، تا آنگاه كه مواهب درونيش به جوشش درآيد و شعر بر زبانش جارى گردد. در اين هنگام ملاحظات و نكاتى را پيرامون نظر خويش بيان مى كند يا به اصلاح نظم او مى پردازد.
ما در تصوير عصر جاهلى به تفصيل سخن گفتيم تا روشن گردد كه شعراى آن دوره بر گزينش الفاظ و معانى و شكلها و صوتهاى آن عنايت داشتند و ملاحظاتى را گوشزد مى نمودند كه بدون شك اساس و پايه ى ملاحظات بيانى در بلاغت زبان عربى است. هر كس كه اشعار ايشان را تورقى نمايد، آراستگى آن به تشبيهات و استعارات را درمى يابد و با انواع مقابلات و جناسات در جاى جاى آن مواجه مى گردد و اين همه بيانگر اين است كه آنان به آراستن كلام و تفنن در بلاغت كلام عنايتى تمام داشتند.
اين عنايت و اهتمام بعد از ظهور اسلام با شيوه ى قرآن و "پيامبر" گرامى در زمينه هاى فصاحت و بلاغت رشد يافت. آيات قرآن در تمامى ساعات شبانه روز تلاوت مى شد و گفتار "پيامبر" دهان به دهان مى گشت و خطبه هاى او قلبها و سينه ها را مى انباشت، "جاحظ" در وصف حضرت مى گويد: جز از ميراث حكمت سخن نگفت و هر كلامى كه بر زبان مى راند در هاله اى از عصمت بود. كلامى بود كه خدا محبت را در آن افكنده و به زيور قبول همگان آرايش داده بود و در آن مهابت را با حلاوت و افهام نيكو را با ايجاز و اختصار قرين ساخته بود، آنچنان كه خود به تكرار آن بى نياز بود و شنونده نيز بار اول آن را فرا مى گرفت و بر اعاده آن محتاج نبود. هيچ سخن، سودمندتر و در لفظ، معتدل تر و در وزن هماهنگ تر و در سبك و سياق، زيباتر و در مفاهيم، والاتر و در تاثير، نيكوتر و در تلفظ، سهل تر و در معنى، فصيح تر و در فحوا، روشن تر از كلام "پيامبر" "ص" شنيده نشد. [ البيان و التبيين ج 2، ص 17. ]
از او نقل شده است كه فرمود: احدى از شما نگويد: خبثت نفسى و بجاى آن بگويد: لقست نفسى. يعنى دلم شوريد و بهم خورد بخاطر اكراه از توصيف نفس انسان مسلمان به خباثت. [ الحيوان جاحظ طبعه الحلبى ج 1، ص 335. ]
"ابوبكر" و "عمر" و "عثمان" و "على" سخنوران سرآمد بودند و در سخنان خويش از گفتار پيامبر و آيات قرآن مستفيض مى گشتند. يكى از نقلها كه دال بر دقت احساس است در باب "ابوبكر" است كه از كنار مردى كه جامه اى داشت مى گذشت، از او پرسيد اين جامه را مى فروشى؟ او پاسخ داد لا عافاك الله و از آنجا كه ظاهر اين لفظ موهم معناى ديگر است و به نظر مى رسد كه نفى مسلط بر دعا باشد، "ابوبكر" با ناراحتى بدو گفت: لقد علمتم لو كنتم تعلمون، قل: لا، و عافاك الله. [ البيان و التبيين ج 1، ص 261. ]
راويان در توضيح بلاغت "عمر" مى گويند او مى توانست حرف "ضاد" را از هر كدام از دو گوشه دهان خود كه بخواهد ادا كند [ البيان و التبيين ج 1، ص 62. ] و كسى را در بلاغت و فصاحت، ياراى هماوردى با "على" "ع" نبود. [ البلاغه تطور و تاريخ، ص 14. ]
همچنانكه ملاحظه شد نويسنده مزبور، با هدف تحليل تاريخ بلاغت و داورى در مورد مراحل شكل گيرى آن در آن بحث مبسوط از "نابغه" و "حسان" و "حطيئه" و "طرفه" و "متلمس" و "مسيب بن علس" و "اوس بن حجر" و مدرسه ى "زهير" و "كعب" سخن مى راند و پس از آن نيز از جلوه هاى بلاغت در عصرهاى اموى و عباسى ياد مى كند و درباره ى نقش امام "ع" به نيم سطر بسنده مى كند! و انا لامراء الكلام و فينا تنشبت عروقه و علينا تهدلت غصونه. [ نهج البلاغه، خطبه ى 224. ]
ما اميران گفتاريم، سخن- به تعليم ما- ريشه دوانيده و شاخه هاى خود را بر سر ما تنيده است. اين حقيقت مسلم، در تمامى اعصار قرون مورد اعتراف دوست و دشمن بوده است.
در اينجا براى نمونه آراى برخى از بزرگان ادب عربى را در مورد شخصيت ادبى بلامنازع آن امام همام، نقل مى كنيم.