امامت و پیشوایی بعد از پیامبر ص
واژه «امام» به معنای پيشوا است. كسى كه عدهاى تابع و پيرو او هستند اعم از آنكه آن پيشوا عادل باشد يا باطل و گمراه ؛ لذا در قرآن چنین آمده است : فقاتلوا أئمه الکفر (توبه 12) پس با پيشوايان كفر بجنگيد.
امامت در اصطلاح ناظر به پیشوایی و رهبری امت بعد از پیامبر ص است که اهل سنت آن را جزو فروع دین و شیعه آن را جزو اصول دین می داند. رهبری امت بعد از پیامبر از دو جنبه قابل بررسی است : یکی رهبری سیاسی و اجتماعی و دیگری رهبری علمی و مرجعیت دینی که ما به تفصیل به بررسی آن دو می پردازیم :
1- امامت به معنى رهبرى اجتماع (رياست عامه)
شيعه و سني قبول دارند كه اجتماع بعد از پيامبر نيازمند به يك زعيم و رهبر عالى و فرمانده است . با این تفاوت که شیعه معتقد است این رهبر انتصابی است و توسط پیامبر به وحی الهی تعیین می گردد اما سنی قایل است که پیامبر ص کسی را برای بعد از خود تعیین نکرده است و مردم خود باید آن را انتخاب کنند .
امامت و رهبری سیاسی و اجتماعی مردم نزد اهل سنت جایگاهی بشری و دنیایی همانند رییس دولت است اما جالب آن است که اینان ارتکاب فسق و فجور ، غصب اموال و کشتن نفوس مردمان را مانع از رهبری نمی دانند و حتی قیام بر علیه چنین حاکمی را جایز نمی دانند .
باقلاني در التمهید ، ص 181 ، می نویسد :
امام با فسق و ظلم و غصب اموال و کشتن مردمان و تضییع حقوق و تعطیل حدود الهی ، خلع نمی گردد و قیام بر علیه چنین حاکمی واجب نیست بلکه باید او را موعظه و نصیحت کرد و او را از خدا ترساند .
تفتازاني نیز در شرح العقائد النفسیة ، ص 185 می نویسد :
و امام به فسق یا عدم اطاعت خدا و ظلم عزل نمی شود چراکه فسق و ظلم از ائمه و امراء بعد از خلفاء راشدین بسیار دیده شده است علی رغم این، گذشتگان از آنان اطاعت می کرده اند و نماز جمعه و اعیاد را به اذن آنان می خوانده اند و برآنان خروج نمی کرده اند .
برخی کلمات حضرت امیر ع در نهج البلاغه ناظر به چنین جایگاه در مساله امامت است که در مثل خطبه سوم نهج البلاغه یعنی خطبه شقشقیه بدان اشاره فرموده است که در ادامه متن آن خواهد آمد . و یا در نامه 62 که به مردم مصر نگاشته است حضرت می فرمایند :
اما بعد خداوند سبحان محمد را فرستاد تا بيم دهنده جهانيان، و گواه و حافظ آئين انبياى او باشد. چون او- كه درود بر او باد- از جهان رخت بربست، مسلمانان در باره امارت و خلافت بعد از او به منازعه بر خاستند.
به خدا سوگند هرگز فكر نمىكردم، و به خاطرم خطور نمىكرد. كه عرب بعد از پيامبر، امر امامت و رهبرى را از اهل بيت او بگردانند و در جاى ديگر قرار دهند و باور نمىكردم آنها آن را از من دور سازند
تنها چيزى كه مرا ناراحت كرد اجتماع مردم اطراف فلان بود كه با او بيعت كنند، دست بر روى دست گذاردم تا اين كه با چشم خود ديدم گروهى از اسلام بازگشته و مىخواهند دين محمد را نابود سازند.
در اينجا بود) كه ترسيدم اگر اسلام و اهلش را يارى نكنم بايد شاهد نابودى و شكاف در اسلام باشم كه مصيبت آن براى من از رها ساختن خلافت و حكومت بر شما بزرگتر بود چرا كه اين بهره دوران كوتاه زندگى دنيا است، كه زايل و تمام مىشود. همان طور كه «سراب» تمام مىشود و يا همچون ابرهائى كه از هم مىپاشند. پس براى دفع اين حوادث به پا خاستم تا باطل از ميان رفت و نابود شد و دين پابرجا و محكم گرديد
...از اين اندوهناكم كه بىخردان، و تبهكاران اين امّت، حكومت را به دست آورند، آنگاه مال خدا را دست به دست بگردانند، و بندگان او را به بردگى كشند، با نيكوكاران در جنگ، و با فاسقان همراه باشند.
متن خطبه سوم نهج البلاغه معروف به شقشقیه :
به خدا سوگند، او (ابو بكر) رداى خلافت را بر تن كرد، در حالى كه خوب مى- دانست، من در گردش حكومت اسلامى هم چون محور سنگهاى آسيايم (كه بدون آن آسيا نمىچرخد). (او مىدانست) سيلها و چشمههاى (علم و فضيلت) از دامن كوهسار وجودم جارى است و مرغان (دور پرواز انديشهها) به افكار بلند من راه نتوانند يافت
پس من رداى خلافت را رها ساختم، و دامن خود را از آن در پيچيدم (و كنار گرفتم) در حالى كه در اين انديشه فرو رفته بودم كه: با دست تنها (با بى ياورى) به پا خيزم (و حق خود و مردم را بگيرم) و يا در اين محيط پر خفقان و ظلمتى كه پديد آوردهاند صبر كنم محيطى كه: پيران را فرسوده، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا واپسين دم زندگى به رنج وا مىدارد.
(عاقبت) ديدم بردبارى و صبر به عقل و خرد نزديكتر است، لذا شكيبائى ورزيدم، ولى به كسى مىماندم كه: خاشاك چشمش را پر كرده، و استخوان راه گلويش را گرفته، با چشم خود مىديدم، ميراثم را به غارت مىبرند.
فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي نَهْبا
تا اين كه اولى به راه خود رفت (و مرگ دامنش را گرفت) بعد از خودش خلافت را به پسر خطاب سپرد، (در اينجا امام به قول اعشى شاعر متمثل شد كه مضمونش اين است):
كه بس فرق است تا ديروزم امروز
كنون مغموم و دى شادان و پيروز
شگفتا او كه در حيات خود، از مردم مىخواست عذرش را بپذيرند (و با وجود من) وى را از خلافت معذور دارند خود هنگام مرگ ، عروس خلافت را براى ديگرى كابين بست هر دو از شتر خلافت سخت دوشيدند و از حاصل آن بهرهمند گرديدند
(خلاصه) آن را در اختيار كسى قرار داد، كه مجموعه ای از خشونت ،سختگيرى، اشتباه و پوزش طلبى بود
رئيس خلافت به شتر سوارى سركش مىماند، كه اگر مهار را محكم كشد، پردههاى بينى شتر پاره شود، و اگر آزاد گزارد در پرتگاه سقوط مىكند.
به خدا سوگند مردم در ناراحتى و رنج عجيبى گرفتار آمده بودند، و من در اين مدت طولانى، با محنت و عذاب، چارهاى جز شكيبايى نداشتم.
سرانجام روزگار او (عمر) هم سپرى شد ، و آن (خلافت) را در گروهى به شورا گذاشت، به پندارش، مرا نيز از آنها محسوب داشت
پناه به خدا ز اين شورا (راستى) كدام زمان بود كه مرا با نخستين فرد آنان مقايسه كنند كه اكنون كار من بجايى رسد كه مرا همسنگ اينان (اعضاى شورا) قرار دهند لكن باز هم كوتاه آمدم و با آنان هم آهنگى ورزيدم (و طبق مصالح مسلمين) در شوراى آنها حضور يافتم
بعضى از آنان بخاطر كينهاش از من روى برتافت، و ديگرى خويشاوندى را (بر حقيقت) مقدم داشت ، اعراض آن يكى هم جهاتى داشت، كه ذكر آن خوشايند نيست.
بالاخره سومى به پا خاست او همانند شتر پر خور و شكم برآمده همى جز، جمعآورى و خوردن بيت المال نداشت
بستهگان پدريش به همكاريش برخاستند، آنها همچون شتران گرسنهاى كه بهاران به علفزار بيفتند، و با ولع عجيبى گياهان را ببلعند، براى خوردن اموال خدا دست از آستين برآوردند،
اما عاقبت يافته هايش (براى استحكام خلافت) پنبه شد، و كردار ناشايستش كارش را تباه ساخت و سر انجام شكمخوارگى و ثروت اندوزى، براى ابد نابودش ساخت
ازدحام فراوانى كه همچون يالهاى كفتار بود مرا به قبول خلافت وا داشت، آنان از هر طرف مرا احاطه كردند، چيزى نمانده بود كه دو نور چشمم، دو يادگار پيغمبر حسن و حسين زير پا له شوند، آنچنان جمعيت به پهلوهايم فشار آورد كه سخت مرا برنج انداخت و ردايم از دو جانب پاره شد
مردم همانند گوسفندانى (گرگ زده كه دور تا دور چوپان جمع شوند) مرا در ميان گرفتند، اما هنگامى كه به پا خاستم و زمام خلافت را به دست گرفتم، جمعى پيمان خود را شكستند ، گروهى (به بهانههاى واهى) سر از اطاعتم باز زدند و از دين بيرون رفتند و دستهاى ديگر براى رياست و مقام از اطاعت حق سر پيچيدند (و جنگ صفين را براه انداختند)
گويا نشنيده بودند كه خداوند مىفرمايد: «سرزمين آخرت را براى كسانى برگزيدهايم كه خواهان فساد در روى زمين و سركشى نباشد، عاقبت نيك، از آن پرهيز كاران است» (سوره قصص: 83)
چرا خوب شنيده بودند و خوب آن را حفظ داشتند، ولى زرق و برق دنيا چشمشان را خيره كرده و جواهراتش آنها را فريفته بود
آگاه باشيد بخدا سوگند، خدائى كه دانه را شكافت ، و انسان را آفريد، اگر نه اين بود كه جمعيت بسيارى گرداگردم را گرفته، و به ياريم قيام كردهاند، و از اين جهت حجت تمام شده است، و اگر نبود عهد و مسئوليتى كه خداوند از علماء و دانشمندان (هر جامعه) گرفته كه در برابر شكمخوارى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند، من مهار شتر خلافت را رها مىساختم و از آن صرف نظر مىنمودم و آخر آن را با جام آغازش سيراب مىكردم (آن وقت) خوب مىفهميديد كه دنياى شما (با همه زينتهايش) در نظر من بى ارزشتر از آبى است كه از بينى گوسفندى بيرون آيد .
هنگامى كه امير المؤمنين (ع) به اين جاى سخن رسيد، مردى از اهالى عراق برخاست، و نامهاى بدستش داد او همچنان نامه را نگاه مىكرد (پس از فراغت از نامه)، ابن عباس گفت اى امير مؤمنان چه خوب بود، سخن را از جائى كه رها كردى ادامه مىدادى ولى امام (ع) در پاسخش فرمود: هَيْهَاتَ يَا ابْنَ عَبَّاسٍ تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ «هيهات» اى پسر عباس «شعلهاى از آتش دل بود، زبانه كشيد و فرو نشست»
شقشقه : شش مانندی که شتر هنگام خشم و خروش از دهان بیرون می آورد
هدیر : بانگ شتر و کبوترعل
ابن عباس مىگويد: بخدا سوگند من هيچگاه بر سخنى هم چون اين گفتار تأسف نخوردم، كه امام (ع) نتوانست تا آنجا كه خواسته بود ادامه دهد.
در انتساب این خطبه به امام علی ع برخی شبهه کرده اند که در پاسخ صرفا به کلامی از ابن ابی الحدید معتزلی سنی اشاره می کنیم :
شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید معتزلی ، ج 1 ، ص 204:
شيخ و استادم ابو الخير مصدق بن شبيب واسطى در سال ششصد و سه هجرى براى من نقل كرد كه اين خطبه را نزد ابو محمد عبد الله بن احمد معروف به ابن خشاب خواندم و چون به اين سخن ابن عباس رسيدم، ابن خشاب گفت:
اگر من مىبودم و مىشنيدم ابن عباس چنين مى گويد، به او مىگفتم: آيا در دل پسر عمويت چيزى هم باقى مانده كه نگفته باشد كه چنين تأسف مىخورى و به خدا سوگند او كه از كسى فروگذارى نكرده و هر چه در دل داشته گفته است و فقط حرمت پيامبر (ص) را در اين خطبه نگه داشته است.
مصدق مىگويد: ابن خشاب مردى شوخ طبع بود به او گفتم: يعنى مىگويى اين خطبه مجعول و ساختگى است گفت: به خدا قسم هرگز و من به يقين و وضوح مىدانم كه اين گفتار على (ع) است، همانگونه كه مىدانم تو مصدق پسر شبيبى.
گفتم: بسيارى از مردم مىگويند اين خطبه از كلام خود سيد رضى است كه خدايش رحمت كناد. گفت: اين سخن و اين اسلوب و سبك چطور ممكن است از سيد رضى و غير او باشد ما به رسائل سيد رضى آشناييم، طريقه و هنر او را هم در نثر مىشناسيم و با همه ارزشى كه دارد در قبال اين كلام ارزشى ندارد، نه سركه است و نه شراب
ابن خشاب سپس گفت: به خدا سوگند من اين خطبه را در كتابهايى ديدهام كه دويست سال پيش از تولد سيد رضى تأليف شده است و آنرا با خطهايى كه نويسندگانش را مىشناسم و همگان از علما و اهل ادب هستند ديدهام و آنان پيش از آنكه نقيب ابو احمد پدر سيد رضى متولد شود مىزيستهاند.
2- امامت به معنى مرجعيّت دينى و علمی
دومین جایگاهی که شیعه برای امام و رهبر قایل است مرجعیت دینی و علمی یا کارشناس اسلامی از سوی خدا است .
اهل سنت با وجود قرآن چنین مرجعی را لازم نمی دانند. دلیل آنان شعار معروفی است که خلیفه دوم آن را در آخرین روزهای پیامبر ص مطرح کرد که در قضیه قلم و دوات آمده است :
«هنگامى كه وفات پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك شد، گروهى در خانه نزد او بودند، از جمله «عمر بن خطاب»، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بيائيد (و كاغذى بياوريد) تا براى شما مطلبى بنويسم كه هرگز بعد از آن گمراه نشويد، «عمر» گفت: بيمارى بر پيامبر غلبه كرده! (و العياذ باللَّه سخنان ناموزون مىگويد!) قرآن نزد شما است، و همين كتاب الهى ما را كافى است!!
در اين هنگام، در ميان حاضران در خانه، اختلاف افتاد، بعضى گفتند:
بياوريد تا پيامبر نامه خود را بنويسد، تا هرگز گمراه نشويد، در حالى كه بعضى ديگر، سخن «عمر» را تكرار مىكردند! هنگامى كه سخنان ناموزون و اختلاف بالا گرفت، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: برخيزيد و از من دور شويد!».
قابل توجه اين كه، عين اين حديث را با مختصر تفاوتى «بخارى» نيز در «صحيح» خود آورده است. « صحيح مسلم»، جلد سوم،«كتاب الوصية»، حديث 22، صفحه 1259. « صحيح بخارى»، جلد ششم،( باب مرض النبى و وفاته)، صفحه 11.
نقد شعار «حسبنا کتاب الله»
اولا : هدایت گری قرآن به معنای عدم نیاز به تفسیر و مفسر نیست . چنانکه آموزشی بودن کتاب در دوره های مختلف آموزش به معنای عدم نیاز به استاد و معلم نیست .
ثانیا : شواهد قرآنی بر عدم امکان فهم تمامی آیات از سوی مردم دلالت می کند :
آل عمران 7 : اوست كسى كه اين كتاب [قرآن] را بر تو فرو فرستاد. پارهاى از آن، آيات محكم [صريح و روشن] است. آنها اساس كتابند و [پارهاى] ديگر متشابهاتند [كه تأويلپذيرند]. اما كسانى كه در دلهايشان انحراف است براى فتنهجويى و طلب تأويل آن [به دلخواه خود،] از متشابه آن پيروى مىكنند، با آنكه تأويلش را جز خدا و ريشهداران در دانش كسى نمىداند. [آنان كه] مىگويند: «ما بدان ايمان آورديم، همه [چه محكم و چه متشابه] از جانب پروردگار ماست»، و جز خردمندان كسى متذكر نمىشود.
طبق این آیه شریفه خداوند متعال به صراحت بیان می دارد که در قرآن پازلهایی قرار داده شده است که فقط خود او و راسخان در علم از آن آگاهی دارند .
شاید بتوان گفت حکمت قرار دادن چنین پازلهایی در قرآن علی رغم توانایی باریتعالی به نزول آیات صریح و روشن آن باشد که مخاطب این کتاب خود را بی نیاز از مراجعه به راسخین در علم نداند .
ثالثا : در آیات متعدد خود قرآن مردم را به تفسیر پیامبر ص ارجاع می دهد و اطاعت از کلام پیامبر ص را بر مردم لازم می داند :
حشر 7 : و آنچه را فرستاده [او] به شما داد، آن را بگيريد و از آنچه شما را باز داشت، بازايستيد و از خدا پروا بداريد.
نحل 44 : و اين قرآن را به سوى تو فرود آورديم، تا براى مردم آنچه را به سوى ايشان نازل شده است توضيح دهى، و اميد كه آنان بينديشند.
احزاب 36 : و هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و فرستادهاش به كارى فرمان دهند، براى آنان در كارشان اختيارى باشد و هر كس خدا و فرستادهاش را نافرمانى كند قطعاً دچار گمراهىِ آشكارى گرديده است.
کلام پیامبر ص کلام خداست .
نجم 3 و 4 : و هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگويد! آنچه مىگويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست!
ضرورت مرجع دینی و علمی در کلام امام علی ع
خطبه 152 :
پيشوايان، مدبران الهى بر مردمند و رؤساى بندگان اويند هيچكس جز كسى كه آنها را بشناسد و آنها نيز او را بشناسند وارد بهشت نخواهد شد. و جز كسى كه آنان را انكار كند و آنان هم او را انكار كنند وارد دوزخ نگردد.
خطبه 105:
همانا بر امام واجب نيست جز آنچه را كه خدا امر فرمايد و آن، كوتاهى نكردن در پند و نصيحت، تلاش در خير خواهى، زنده نگهداشتن سنّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، جارى ساختن حدود الهى بر مجرمان، رساندن سهمهاى بيت المال به طبقات مردم، است.
پس در فراگيرى علم و دانش پيش از آن كه درختش بخشكد تلاش كنيد، و پيش از آن كه به خود مشغول گرديد از معدن علوم (اهل بيت عليهم السّلام) دانش استخراج كنيد. مردم را از حرام و منكرات باز داريد، و خود هم مرتكب نشويد، زيرا دستور داده شديد كه ابتدا خود محرّمات را ترك و سپس مردم را باز داريد.
مقایسه جایگاه علمی و معرفتی امام علی ع و سایر خلفا
1- جایگاه امام علی ع
(خطبه 189): أَيُّهَا النَّاسُ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ
اى مردم پيش از آنكه مرا از دست دهيد آن چه مىخواهيد بپرسيد كه من به راههاى آسمان از طرق زمين آشناترم
(خطبه 175) : بخدا سوگند اگر بخواهم مىتوانم هر كدام شما را از آغاز و پايان كارش و از تمام شئون زندگيش آگاه سازم، ولى از آن مىترسم كه اين كار موجب كافر شدن شما به پيامبر (ص) گردد (در بارهام غلو كنيد) آگاه باشيد كه من اين اسرار را به خاصانى كه مورد اطمينان است خواهم سپرد...
پيامبر همه اينها را به من تعليم داده، و از محل هلاكت آن كس كه هلاك مىشود و جاى نجات كسى كه نجات مىيابد و پايان اين امر (خلافت) همه را به من خبر داده و از آن آگاهم ساخته است و هيچ حادثهاى بر من نمىگذرد جز اين كه آن را در گوشم فرمود و مرا از آن مطلع ساخت .
پيامبر ص : أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا وَ هَلْ تُدْخَلُ الْمَدِينَةُ إِلَّا مِنْ بَابِهَا
(خطبه 192= قاصعه) و قد علمتم موضعی من رسول الله ... :
شما بخوبى موقعيت مرا از نظر خويشاوندى و قرابت و منزلت و مقام ويژه نسبت به رسول خدا مىدانيد، او مرا در دامن خويش پرورش داد: من كودك بودم او (همچون فرزندش) در آغوش خويش مىفشرد، و در استراحتگاه مخصوص خويش جاى مىداد، و بوى پاكيزه او را استشمام مىكردم، غذا را مىجويد و در دهانم مىگذاشت. هرگز دروغى در گفتارم نيافت و اشتباهى در كردارم پيدا ننمود
از همان زمان كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم را از شير باز گرفتند خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خويش را مأمور ساخت تا شب و روز وى را به راههاى بزرگوارى و درستى و اخلاق نيك سوق دهد من همچون سايهاى به دنبال آن حضرت حركت مىكردم و او هر روز نكته تازهاى از اخلاق نيك را براى من آشكار مىساخت و مرا فرمان مىداد كه به او اقتدا كنم، وى مدتى از سال، مجاور كوه حراء مىشد، تنها من او را مشاهده مىكردم و كسى جز من او را نمىديد. در آن روز غير از خانه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّمخانهاى كه اسلام در آن راه يافته باشد وجود نداشت، تنها خانه آن حضرت بود كه او و خديجه، و من نفر سوم آنها، اسلام را پذيرفته بوديم، من نور وحى و رسالت را مىديدم و نسيم نبوت را استشمام مىكردم.
من به هنگام نزول وحى بر محمد (ص) صداى ناله شيطان را شنيدم از رسول خدا (ص) پرسيدم: اين ناله چيست فرمود: «اين شيطان است كه از پرستش خويش مايوس گرديده. تو آنچه را كه من مىشنوم، مىشنوى و آنچه را كه من مىبينم مىبينى تنها فرق ميان من و تو اين است كه تو پيامبر نيستى، بلكه وزير منى و بر طريق و جاده خير قرار دارى
من همراه او بودم، هنگامى كه سران قريش نزد وى آمدند، گفتند: اى محمد (ص) تو ادعاى بزرگى كردهاى، ادعائى كه هيچكدام از پدران و خاندانت چنين ادعائى نكردهاند، ما از تو يك معجزه مىخواهيم اگر پاسخ مثبت دهى و آن را به انجام برسانى مىدانيم كه تو نبى و پيامبر هستى، و اگر انجام ندهى بر ما روشن مىشود كه ساحر و دروغگوئى»
پيامبر (ص) پرسيد: «خواسته شما چيست» گفتند: «اين درخت را صدا بزنى كه از ريشه بر آمده جلو آيد و پيش رويت بايستد فرمود: «خداوند بر همه چيز توانا است، اگر خداوند اين عمل را انجام دهد آيا ايمان مىآوريد و به حق گواهى مىدهيد گفتند «بلى» فرمود «به زودى آنچه را مىخواهيد به شما ارائه خواهم داد و مىدانم كه شما به سوى خير و نيكى باز نخواهيد گشت، و در ميان شما كسى قرار دارد كه در درون چاه (بدر) افكنده خواهد شد، و نيز كسى است كه (نبرد) احزاب را به راه خواهد انداخت
سپس صدا زد: «اى درخت اگر به خدا و روز واپسين ايمان دارى و مىدانى كه من پيامبر خدا هستم از ريشه از زمين بيرون آى و نزد من آى و به فرمان خداوند پيش روى من بايست» سوگند به كسى كه او را به حق مبعوث ساخت درخت با ريشههاش از زمين كنده شد، پيش آمد و به شدت صدا مىكرد و همچون پرندگان به هنگامى كه بال مىزنند و صدائى از به هم خوردن شاخههايش در هوا پراكنده مىشد، تا آنكه پيش آمد و در جلوى رسول خدا (ص) ايستاد، و شاخههايش همچون بالهاى پرندگان به هم خورد بعضى شاخه بلند خود را بر روى پيامبر (ص) و بعضى از آنها را بر دوش من افكند، و من در جانب راست آن حضرت بودم.
اما قريش هنگامى كه اين وضع را مشاهده كردند از روى كبر و غرور گفتند «به درخت فرمان ده نصفش پيشتر آيد، و نصف ديگرش در جاى خود باقى بماند، پيامبر (ص) فرمان داد: نيمهاى از آن با وضعى شگفتآور و صدائى شديد به پيامبر نزديك شد آن چنانكه نزديك بود به آن حضرت بپيچد، باز از روى كفر و سركشى گفتند: فرمان ده اين نصف باز گردد و به نصف ديگر ملحق شود و به صورت نخستين در آيد پيامبر (ص) دستور فرمود: و درخت چنين كرد، من گفتم: «لا اله الا اللّه» اى پيامبر (ص) من نخستين كسى هستم كه به تو ايمان دارم، و نخستين فردى هستم كه اقرار مىكنم: «درخت با فرمان خدا براى تصديق نبوت و اجلال و بزرگداشت برنامه و دعوتت آنچه را خواستى انجام داد»، اما آنها همه گفتند: «نه او ساحرى است دروغگو كه سحرى شگفتآور دارد، و در سحر خويش سخت با مهارت است، آيا پيامبريت را كسى جز امثال اين (منظورشان من بودم) تصديق مىكند؟
2- جایگاه خلفا
ابن ابي الحديد معتزلي (شرح نهج البلاغه ج 1 ص 3) می نویسد : و قدم المفضول على الأفضل لمصلحة اقتضاها التكليف
سپاس خداى را كه برترى داد مفضول را بر افضل، به جهت مصلحتى كه تكليف بندگان اقتضاى آن را داشت.
علامه امینی در ظهر روز جمعه 12 تیر ماه 1349ه. ش (28 ربیع الثانی 1390ه .ق) پس از 68 سال تلاش علمی در تهران از دنیا رفت. پیکر او پس از تشییعی انبوه در تهران و شهرهای بغداد، كاظمین، كربلا و نجف به کتابخانهای در نجف (کتابخانه امیرالمومنین) که خود بنیانگذارش بود انتقال و به خاک سپرده شد.
علامه امینی در ظهر روز جمعه 12 تیر ماه 1349ه. ش (28 ربیع الثانی 1390ه .ق) پس از 68 سال تلاش علمی در تهران از دنیا رفت. پیکر او پس از تشییعی انبوه در تهران و شهرهای بغداد، كاظمین، كربلا و نجف به کتابخانهای در نجف (کتابخانه امیرالمومنین) که خود بنیانگذارش بود انتقال و به خاک سپرده شد.
اثر نامدار او دایرهالمعارف یازده جلدی "الغدیر" که به زبان عربی (22 جلد بهزبان فارسی) و خلاصه آن به چند زبان ترجمه شده است در رأس تأليفات علامه و حاصل زحمات 40 ساله اوست.
وی برای نگارش کتاب الغدیر حدود 17 ساعت در شبانه روز مطالعه و کار کرده است، برای مطالعه کتابهایی که در دسترس نداشته رنج سفرهای گوناگونی به جان خریده است.
علامه امینی خود درباره سختیهای نگارش این کتاب میگوید: من برای نوشتن الغدیر 10 هزار جلد کتاب از «باء» بسم الله تا «تاء» تمّت آن خواندهام و به 100 هزار جلد کتاب، مراجعه مکرر داشتهام.
علامه برای گردآوری مطالب الغدير سفرهای پژوهشی بسيار كرد. اين سفرها عموماً به مطالعه و استنساخ و تهيه مأخذ و ملاقات با استادان میگذشت. از جمله شهرهايی كه وی با اين هدف به آنها سفر كرد، میتوان حيدرآباد، دكن، عليگره، لكنهو، كانپور، جلالی (در هند) رامپور، فوعه، معرفه، قاهره (در مصر)، حلب، نبل و دمشق (در سوريه) را برشمرد.
ویژگی مهم این اثر استفاده بیواسطه و بسامد از آثار اجماعی اهل سنت در اثبات ولایت و عقاید شیعه امامیه است. اثر علامه امینی علاوه بر جهان اسلام، امروزه از جمله مراجع اولیه پژوهشی شیعه شناسان در کرسیهای دانشگاهی غرب است.
علامه امینی در الغدیر ج 11 ، ص 159 در ضمن شعرای قرن هشتم که در زمینه واقعه غدیر شعر سروده اند فصلی را باز کرده تحت عنوان «آثار کمیاب در دانش عمر» که در این بخش صد گزارش از منابع معتبر اهل سنت نقل کرده است که خلیفه دوم بسیاری از امور ساده فقهی اطلاع نداشته و خود بارها اعتراف کرده است که دیگران از او افقه و داناترند .
پس از رحلت پيامبر اكرم، شعار حسبنا کتاب الله موجب شد تا باب اجتهاد در برابر سنت پیامبر و قران باز شود . اين اجتهادات در تاريخ اسلام، تأثير مهمّ و غير قابل انكارى داشته است. قسمت عمده تفاوت اعمال و مناسک و عقاید در میان شیعه و اهل سنت از این امر ناشی می شود .
علامه سید عبد الحسین شرف الدین در کتاب «اجتهاد در مقابل نص» صد مورد از اجتهادات صحابه در مقابل نص کلام پیامبر ص و آیات صریح قرآن را ذکر کرده است .
همچنین ایشان در کتابی دیگر تحت عنوان المراجعات که با نام «حق جو و حق شناس» ترجمه شده است به تثبیت جایگاه علمی و مرجعیت دینی اهل بیت پرداخته است . این کتاب مشتمل بر 112 نامه با رییس وقت الازهر مصر است. آخرین نامه ای که رییس وقت الازهر می نویسد چنین است :
1- گواهى مىدهم كه «شيعيان»، در فروع دين، و اصول آن، بر همان راه و طريقى هستند كه «ائمّه آل رسول (ص)» بودهاند.به راستى كه اين امر را واضح، و به خوبى، آن را آشكار ساختيد، و آنچه در درون آن مخفى بود ظاهر نموديد.بنابراين، شكّ و ترديد در آن، هلاك، و تشكيك و ايجاد شبهه در آن، خود گمراهى محض است.من سخنان شما را- با دقّت- بررسى كردم، و سخت در جستجوى پيدا كردن ايرادات آن برآمدم، ولى سراسر آن مرا در اعجاب و شگفتى وصف ناكردنى قرار داد.من، از سرچشمه و منشأ اين هواى لطيف و پاكيزه پىجوئى كردم، نسيم قدسى آن، با آن بوى مشگينش كه همه جا را فرا گرفته بود، مرا زندهساخت.
2- من پيش از آنكه با شما ارتباط پيدا كنم، درباره «شيعه»، در اشتباه بودم، و اين «اشتباه» به خاطر اخبار نادرستى بود كه از «اراجيفگويان» شنيده بودم؛امّا، هنگامى كه خداوند «توفيق ملاقات» با شما را عطا كرد، به «پرچم هدايت» دست يافتم و چراغ روشنىبخش تاريكى را پيدا نمودم. و پس از بحث با شما، «حق» را يافتم، به «فلاح و رستگارى» رسيدم و بر خواستههاى خويش پيروز شدم. چه نعمت بزرگى خداوند در اثر اين ملاقات، به من عنايت كرد!! و چه محبّت و نعمت نيك و گرانبهائى شما در اختيار من قرار داديد!!
الحمد للّه ربّ العالمين
ثمرات تلاش های علامه شرف الدین آن شد که شیخ محمود شلتوت یکی دیگر از روسای وقت الازهر نیز در استفتایی که از او شد به اعتبار و صحت مذهب جعفری در کنار سایر مذاهب اربعه اهل سنت حکم کرد متن سوال و پاسخ ایشان چنین است :
سوال :
بعضی از مردم چنین میاندیشند برای آنکه مسلمان عبادات و معاملاتش صحیح باشد حتماً باید به یکی از مذاهب چهارگانه معروف عمل کند و در بین آنها مذهب شیعهامامیه و مذهب زیدیهنیست. آیا شما با این رأی به طور کلی موافقت دارید، و تقلید از مذهب شیعه امامیه را جائز نمیشمارید؟
جواب :
۱. دین اسلام بر احدی از پیروانش متابعت از مذهب خاصی را لازم نمیشمرد، بلکه ما میگوییم: برای هر فرد مؤمن چنین حقی است که بتواند در ابتدای امر از هر یک از مذاهبی که صحیحاً نقل شده و در کتابهای مخصوص احکام آن مذهب نوشته شده است پیروی کند و همچنین کسی که از یک مذهب از این مذاهب پیروی میکرده میتواند عدول به مذهب دیگر بنماید، هر مذهبی باشد، و در این عمل باکی بر او نیست.
۲. مذهب جعفری معروف به مذهب امامیاثناعشری، مذهبی است که شرعاً پیروی از آن مانند پیروی از مذاهب اهلسنت جایز است. و سزاوار است مسلمانان این مطلب را بدانند و از عصبیت و طرفداریهای بیجا و بدون حق و حمایت از مذهب معینی خودداری کنند. دین خدا و شریعت او تابع مذهبی نیست یا منحصر در مذهبی نیست. هر کس به مقام اجتهاد فائز گردد عنوان مجتهد بر او بار، و در نزد خدای تعالی عملش مقبول خواهد بود.و جایز است برای کسی که اهلیت نظر و اجتهاد را ندارد از ایشان تقلید کند و به آنچه در فقهشان مقرر داشته اند عمل بنماید، و در این مسئله بین عبادات و معاملات تفاوتی نیست.
الف) نگاهي از منار عقل
به همان دلايل متقنى كه براى ابلاغ رسالت خدايى، وابسته به نبوت و رسالتيم، به پاسدارى از وحى و تفسير درونها و پاسخ به هزاران پرسش پيشبينى نشده نيز نيازمنديم. آيا مىشود كه مردم يك دوره در 23 سال، بهترين پيامبر خدا را در ميان خود داشته باشند و پس از او به حال خود رها شوند؟ فرماندار يك منطقه كوچك هنگام سفر، قائممقام معين مىكند. چگونه عقل كل، نبىاعظم (ص) مردمانى را كه حتى بر سر مسائل جزئى اختلاف دارند (چهرسد به كلى)، بهحال خود رها مىكند؟ در هر سفر، رسولخدا (ص) جانشينى در شهر مدينه معرفى مىكرد، از اينرو ايشان چگونه براى سفر بىبازگشت خود، مردمان را بهحال خود مىگذارد؟
متون دينى ما به پرسشهايى ازايندست بهگونهاى مستدل پاسخ گفتهاند. كتاب الغديركه توسط علامه امينى در يازده جلد نگاشته شده است، نمونهاى از آن است.
پرسش ديگر اين است كه آيا جامعه بعد از نبىاكرم (ص) يك پادگان گسترده است، ا يك دانشگاه بزرگ تكامل؟ آيا پيشواى بعد از نبى (ص) نبايد كه از حيث دانش و بينش و ايمان و رفتار، شبيهترين مردم به رسول خدا (ص) باشد؟ چه كسى بايد پرسشهاى پيشبينى نشده مردم را تا دامنه ظهور مصلح كل پاسخ دهد؟
ممكن است گفته شود كه دين نازلشده، جامع است و سنت رسولخدا (ص) همه ابعاد نيازهاى ايمانآوردگان را پاسخگوست. در پاسخ مىگوييم جامعيت دين را كاملًا مىپذيريم، ولى تفسير متن نازلشده و تفسير سنت پيامبراكرم (ص) بر عهده كسانى است كه به علم خدا و شهر دانش پيامبر (ص) متصل بوده و از خوان معرفت او بهره برده باشند.
با وجود پاسداران تواناى سنت رسولخدا (ص) چونان امام صادق (ع) كه بىواسطه و باواسطه معلم رؤساى مذاهب اهلسنت بودهاند، باز ميان فرقهها در بسيارى از مسائل اختلاف وجود دارد، چهرسد كه بخواهيم موشكافىهاى اهلالبيت (عليهم السلام) را حذف نماييم.
هر واژهاى كه مجهول مردم بود- بنابر روشى كه خداوند در قرآن توصيف نموده- با رجوع به نبىاكرم (ص) ابهامزدايى مىشد. از باب نمونه، چيستى نماز در ظواهر آيات قرآن نيامده است و به همينرو ايمانآوردگان به نبىاكرم (ص) مراجعه مىكردند و حقيقت را جويا مىشدند. اين رجوع در موارد ديگر نيز بود؛ مواردى همچون زكات، حج، خمس، روزه، تعاملات زن و شوهر و بايدها و نبايدهاى اجتماعى.
اما در اين ميان، يكى از دغدغههاى مردم، دانستن مصاديق «اولىالأمر» بود كه فرمان اطاعت از آنها- در كنار اطاعت از خدا و رسول- صادر شده است. در آن زمان، نامىترين صحابه مىپرسيدند كه خدا و رسول را شناختيم، ولى «اولىالأمر» چه كسانىاند؟ آن حضرت نيز با نام و نشان، خلفاى پس از خود را برمىشمرد. البته اهلسنت نيز روايت دوازده خليفه را پذيرفتهاند، اما در مصاديق، نظرى غير از نظر شيعه دارند.[1]
آيا ممكن است كه رسولخدا (ص) جزئيات نماز و روزه و مانند آن را بيان دارد، ولى حساسترين مسئله سرنوشتساز را مهمل بگذارد؟ شيعه معتقد است از «يوم الدّار» كه آغاز اعلام نبوت حضرت به خويشان بود، تا واپسين لحظههاى حيات ايشان بهخصوص در واقعه عالمگير غدير، تكليف پاسدارى از وحى و حكومت و ولايت تا دامنه قيامت روشن شده است.[2] بىترديد اهتمام به امر تكامل مردم و گزينش بهترينهايى كه شباهت فراوان به خُلق و علم و توانايىهاى نبىاعظم (ص) دارند، نشاندهنده احترام به مردمى است كه حامل امانت و طرف خطابهاى مختلف خداوند در قرآنكريماند.
تاريخ اسلام يك مورد را نيز نقل نكرده است كه كسى از پيشوايان شيعه- حتى در پنج سالگى- پرسشى كرده باشند و آنها پاسخى نداده باشند، مگر پاسخ آن سؤالاتى كه فقط در حيطه علم خداست؛ مانند زمان فرارسيدن قيامت. آثار برجاىمانده از پيشوايان دوازدهگانه شيعه (ع) بهترين معرف جايگاه بلند دانش و فهم و بيانگر اتصال آنها به علم خدايى است.
ب) شمهاي از شمايل پيشوايان در نهجالبلاغه
در بخشهايى از نهجالبلاغه بايدهاى كلى مرتبط با جايگاه امامت آمده است كه بهاجمال بدانها پرداخته مىشود:
يك. كاملهاي متصل به افقهاي بلند
در نهجالبلاغه به نقل از كميل آمده است: اميرمؤمنان (ع) دست مرا گرفت و بهسوى دشتىمرتفع بيرون برد. وقتى بهصحرا رسيديم، آه دردآلودى كشيد و سخنى بدين مضمون بيان فرمود:
اى كميل بن زياد! اين قلبها مانند ظرفهايند. پس بهترين آنها، باظرفيتترين آنهاست. آنچه مىگويم، نگهدار! مردم سه دستهاند: عالم خدايى، دانشاندوز رهايىطلب، و بىارادههاى مضطرب و رذل؛ آنها كه تابع هر صدايى هستند و با وزش هر بادى منعطفشده و از نور علم، پرتو نگرفته و به هيچ ستون اطمينانبخشى پناه نبردهاند.[3] حضرت در ادامه، علم و ثروت را مقايسه كرده و مزاياى دانش را برشمردهاند و اينكه از طريق دستيابى به معرفت، دين و زندگى ساخته مىشود. همچنين ايشان فرمود:
در سينه من، دانشهاى فراوانى انباشتهشده، اگر حاملانى براى برداشتن آن بيابم! كسى از ميان مردم لايق امانتدارى اين علوم نيست. اينگونه است كه علم با مرگ حاملان آن مىميرد![4] سپس افزود:
اللَّهُمَّ بَلَى لا تَخْلُو الأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُهُ وَ كَمْ ذَا وَ أَيْنَ أُولَئِكَ، أُولَئِكَ وَ اللَّهِ الأقَلُّونَ عَدَداً وَ الأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً يَحْفَظُ اللَّهُ بهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيِّنَاتِهِ حَتَّى يُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ يَزْرَعُوهَا فِي قُلُوبِ أَشْبَاهِهمْ
.[5] آنگاه حضرت خطاب به كميل ويژگىهاى شاخص حجتهاى الهى و حافظان رسالت محمدى (ص) را چنين برمىشمرد:
هَجَمَ بهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ؛ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ؛ وَ اسْتَلانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُالْمُتْرَفُونَ؛ وَ أَنِسُوا بمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ؛ وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بالْمَحَلِّ الأَعْلَى. أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إِلَى دِينهِ؛ آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْيَتِهمْ انْصَرِفْ يَا كُمَيْلُ إِذَا شِئْتَ.
دو. شرح ويژگيهاي حجتهاي الهي
1. هجوم بصيرت، بر آنان
هَجَمَ بهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ.[6]
در اين فرمايش، تعابير «هجوم، علم، حقيقت و بصيرت» درخور تأمل است. دلهاى پاك اينان به اندازهاى مستعد و پذيراست كه دانش خالص تشنه ورود به جان آنهاست؛ دانشى كه بر حقيقتِ بصيرت بنا شده است. بصيرت، بازشدن چشمدل است. دراينحال، حقيقتها با روح صاحب بصيرت يگانگى مىيابد. بىترديد اينكه ائمه (عليهم السلام) بىدرنگ پرسشهاى مردم را پاسخ گفتهاند، بيانگر بصيرت آنهاست.
شيعه معتقد است كه خليفه رسولخدا (ص) بايد سينهاش متصل به شبكه آگاهى آسمانى باشد تا مردم بر او خرده نگيرند. در ميان مردم معمول است كه جذبِ صاحبان دانشِ فراوان مىشوند؛ بهويژه آنكه رفتار و اخلاق آنها را خدايى ببينند. در قرآنكريم تعبيرات زيادى مانند «اولوا العلم» و «الراسخون في العلم» آمده كه روايات معتبر، ائمه اطهار (عليهم السلام) را بهترين مصاديق آن مىداند. براى مثال، امام صادق (ع) مىفرمايد:
سخن من، سخن پدرم و سخن او سخن جدم و سخن جدم، سخن حسين و سخن او، گفتار حسن و حديث حسن، حديث اميرالمؤمنين و حديث او، حديث پيامبر و حديث پيامبر (ص) گفتار خداست.[7]
امام خمينى (قدس سره) درباره جايگاه علمى امامان (عليهم السلام) مىنويسد:
سروران ما (عليهم السلام) آنچه در ارشاد خلق و اصلاح مخلوق بيان مىفرمودند، از سرچشمه علم كامل لدنّى رسولخدا (ص) است كه از صُراح[8] وحى است و علم ربّانى بوده و از قياسات و اختراعات كه ساخته بهدست تصرف شيطان است، عارى و برى است و همانطور كه درباره رسولخدا (ص) وارد است كه «وَ مَا ينطِقُ عَنِ الْهَوَي* إِنْ هُوَ إِلّا وَحْي يوحَي»،[9] در حضرات ائمه هدى [نيز] جارى و سارى است؛ چنانچه در احاديث شريفه بدان اشارت است.[10] ايشان در جايى ديگر مىنويسد:
ماها يك صورتى، يك پردهاى از پردههاى كتاب خدا را مىفهميم و باقىاش محتاج به تفسير اهل عصمت است كه معلم به تعليمات رسولالله بودند.[11] آثار برجاىمانده از پيشوايان كه هزاران كتاب را لبريز ساخته و نيز نهجالبلاغه امام على (ع) و حتى اعترافات مخالفان امام، بهنيكى نمودار آن است كه آنان داراى علمِ بنيان گرفته ازبصيرتاند.
2. دست يافتگان به روح يقين[12]
وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ
هر حقيقتى در عالم، هسته و مركزى دارد كه مىتوان آن را «روح» ناميد. يقين نيز گمشده همه انسانهاست؛ آنسان كه مىتوان گفت هيچچيز مانند يقين در ميان تودهها اندك نيست. ارزش يقين را بايد به ارزش چيزى دانست كه بدان يقين داريم. مثلًا اينكه شما يقين داريد كتابى روبهروى شماست، ارزش والايى ندارد، اما مثلًا يقين به غيب، ارزشى توصيفناشدنى دارد. خداوند مىفرمايد:
وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يهْدُونَ بأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بآياتِنَا يوقِنُونَ.[13]
بدينبيان، دو مبناى بنيادين براى قرار دادن «امام»، يكى صبورى و ديگرى يقين به آيات خداست. در سوره تكاثر آمده است:
كلّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيقِينِ* لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ.[14]
شكهايى كه موجب براندازى يقين مىشود، گاه ناشى از كم بودن آگاهى و تأمل است و گاه نيز ناشى از آلودگى دل.
3. آسانبيني سختيها
وَ اسْتَلانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ.[15]
«دانش يقينى» انسانهاى كامل و «عشق وافرشان» به محبوب، ارادهاى پولادين بدانها بخشيده تا به همه زندگى و فراز و فرودهاى آن بهگونهاى ديگر نظر مىكنند.
براى نمونه، دختر فرزانه و مجاهد اميرمؤمنان (ع) در دوران اسارت خود پس از واقعه كربلا، چگونه و از چه زاويهاى به زندگى مىنگرد كه چون از او مىپرسند كربلا را چگونهديدى، مىگويد: «جز زيبايى نديدم!»[16] آنگاه كه فرزندان امامحسين (ع) در خون مىغلتند، حضرت از يكسو اشك فراق مىريزد و از سويى ديگر، چهرهاش به نشانه رضايتمندى خدا برافروخته مىگردد.
خداوند به صبوران وعده فرود و ورود فرشتگان را داده است تا بدانها بشارت دهند و اندوهشان را بزدايند:
إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيهمُ الْمَلائِكةُ أَلّا تَخَافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بالْجَنَّةِ الَّتِي كنتُمْ تُوعَدُونَ.[17] در برابر اين خلفاى وارسته، نازپروردگانى قرار دارند كه اگر از خدا هم ياد مىكنند، در رويدادهاى تلخ معيشتى، وضع حالشان چنين است:
فَأَمَّا الإنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيقُولُ رَبِّي أَكرَمَنِ* وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيهِ رِزْقَهُ فَيقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ كلّا ....[18]
بههرروى، پيشوا و جانشين رسولخدا (ص) بايد در برابر همه ناملايمات ازجمله روىگردانى مردم مقاومت كند و جهالتها، كاستىها و عيوب آنها را با حوصله و عدالتپيشگى، درمان نمايد؛ چنانكه خود رسولالله (ص) در برابر اينهمه آزار، صبورانه مهربانى ورزيد.[19]
4. انس به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند
وَ أَنِسُوا بمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ.
خداباورى و معادباورى سبب مىگردد كه انسان كامل با ناملايمات أنس گيرد. امام على (ع) به عثمان بن حنيف مىنويسد:
هر پيروى امامى دارد كه به او اقتدا كرده و از نور علم او بهره مىگيرد. بدانيد كه امام شما از دنيا به دو جامه مندرس و از خوراكش به دو قرص اكتفا كرده است! شما نمىتوانيد چنين باشيد، ولى مرا با «ورع»، «كوشش»، «پاكدامنى» و «درستى» يارى كنيد. بهخدا قسم كه از دنياى شما زرى نيندوخته و از غنايم و منافع، مالى گرد نياوردهام و براى لباس كهنه خود، عوضى آماده نكرده و از غذاىدنيا جز به اندازه قوت جاندارى كه كمرش آسيب ديده و غذايش كممىشود، برنگرفتهام. دنيا در نظرم پستتر از دانه تلخى است كه بر درختبلوط برويد ....
نَفْس خود را با پارسايى رياضت مىدهم تا در روز ترس بزرگتر [/ قيامت] با ايمنى به محشر درآيد و در لغزشگاههاى آن استوار بماند. اگر مىخواستم، مىتوانستم راهى به سمت انتخاب عسل مصفا و آرد سفيد و بافتههاى ابريشم طى كنم، اما بسيار دور است كه هواى نفس بر من غالب شود و حرص و طمع مرا به سمت انتخاب غذاهاى رنگارنگ بكشاند ....
ممكن است كسى بگويد: اگر اين غذاى ناچيز، قوت على بن ابىطالب است! در هنگام رويارويى با هماوردها و جنگ شجاعان، رخوت مىيابد، [اما] بدانيد كه درختان بيابان، چوبشان استوارتر است، ولى درختان در جوار آب، پوست نازكترند. درختان بيابان، آتششان شعلهورتر است و ديرتر خاموش مىشوند ....[20]
5. مصاحبت با ارواحي از عالم والا در دنيا
وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بالْمَحَلِّ الأعْلَى. أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ في أَرْضِهِ وَالدُّعَاةُ إِلَى دِينهِ.[21]
درباره ارواح پيشوايان معصوم (خلفاء الله) و انوار آنها در آغاز، حقايقى است فراتر از فهم ما كه برخى از بزرگان به شرح آن پرداختهاند.[22] در اينجا به اين مقدار بسنده مىشود كه روح آدمى نفخه خداوندى است كه تا پيش از دميدهشدن در كالبد حضرت آدم (ع)، فرشتگان مأموريت نداشتند در برابر جسم او كرنش كنند:
فَإِذَا سَوَّيتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجدِينَ.[23] امام على (ع) مىفرمايد: ائمه (عليهم السلام) با كالبدهايى كه در دنيا تغذيه مىشود، رو به سوى عالم بالا دارند و ارواح آنها وابسته و متعلق به عالم بالاست. مردم، جسم آنها را مىبينند اما روح بلند پايه، ارتباط با عالم الوهيت دارد.
خداوند خواسته است كه روح عالم بالا و مرغ باغ ملكوت، در دامن تن خاكى ساكنشده و به رشد و بالندگى رسد. هرچه تعلقات بدنى بيشتر شود، رشد روح و تعلق آن به عالم بالا كمتر خواهد شد. مناجات شعبانيه اميرمؤمنان (ع) نكتهاى دارد كه گواه اين مدعاست:
الهي هَبْ لي كمالَ الانقِطاع اليكَ و انِر ابصارَ قلوبنا بضياءِ نَظَرِها اليك حَتّي تخرقَ ابصارُ القلوبِ حُجُبَ النّورِ فَتصلَ الي معدنِ العظمةِ و تصيرَ ارواحُنا معلّقةً بعزّ قُدسِك.[24]
در توضيح اين سخنان بايد گفت: تا رسيدن به سرچشمه عظمت حق، منازل عظيمى پيشروست و آدمى تا عزم اين راه نكند، چونان حيوانى در بندِ خواستههاى خاكى خواهد ماند. هر مرحلهاى كه فرد بدان نرسيده، خود حجاب و مانع است، ولى براى آنانكه رسيدهاند، نور است. البته همين نور نيز در قياس با منازل بالاتر، ظلمت است.
اگر آدمى به مرحله اعلا وابسته و متصل شد، از بند بندگى بندگان، رهايى خواهد يافت، وگرنه به اين عالم تضاد و تشتت، وابسته شده است. قيمت انسان را متعلقات او تعيين مىكند. وقتى انسانى اوج گيرد و به خدا تعلق يابد، بىگمان نمىتوان قدر او را معين نمود.
ج) محبوبترينهاي خدا
در بخشى از نهجالبلاغه با خطبهاى روبهرو مىشويم كه جامع صفات برتر امامت است. ابنابىالحديد دراينباره مىگويد: اين اوصاف- بدون ذكر نام از سوى حضرت- شايسته شخص امام است؛ گويى ايشان ويژگىهاى خود را بر مىشمرد:
إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَى فِي قَلْبهِ وَ أَعَدَّ الْقِرَى لِيَوْمِهِ النَّازِلِ بِهِ فَقَرَّبَ عَلَى نَفْسِهِ الْبَعِيدَ وَ هَوَّنَ الشَّدِيدَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ ذَكَرَ فَاسْتَكْثَرَ وَ ارْتَوَى مِنْ عَذْبٍ فُرَاتٍ سُهِّلَتْ لَهُ مَوَارِدُهُ فَشَرِبَ نَهَلًا وَ سَلَكَ سَبيلًا جَدَداً قَدْ خَلَعَ سَرَابيلَ الشَّهَوَاتِ وَ تَخَلَّى مِنَ الْهُمُومِ إِلّا هَمّاً وَاحِداً انْفَرَدَ بهِ فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمَى وَ مُشَارَكَةِ أَهْلِ الْهَوَى وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِيحِ أَبْوَابِ الْهُدَى وَ مَغَالِيقِ أَبْوَابِ الرَّدَى قَدْ أَبْصَرَ طَرِيقَهُ وَ سَلَكَ سَبيلَهُ وَ عَرَفَ مَنَارَهُ وَ قَطَعَ غِمَارَهُ وَ اسْتَمْسَكَ مِنَ الْعُرَى بأَوْثَقِهَا وَ مِنَ الْحِبَالِ بأَمْتَنهَا.[25]
برخى از اين ويژگىها، چنان است كه جز بر پارساى معصوم (ع) صدق نمىكند. آن حضرت در ادامه اين خطبه ويژگىهاى ديگرى را نيز بيان مىكند:
فَهُوَ مِنَ الْيَقِينِ عَلَى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلَّهِ
...قَدْ أَخْلَصَ لِلَّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِينهِ
...قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ.[26]
اينك بجاست به پارهاى از تعبيرات امام در اين خطبه بپردازيم.
يك. امداد ويژه خداوند
أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ. انسان كامل با اطاعت از خداوند، محبوب او مىشود و آنگاه مورد يارى او قرار مىگيرد تا بتواند قلههاى معرفت را درنوردد.
دو. حزن و خوف مثبت
فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ.حزن و خوف مثبت همراه اولياى الهى است ولى حزن و خوف منفى در قاموس اوليا جايى ندارد؛ چنانكه قرآن مىفرمايد:
إِنَّمَا يخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء.[27]
الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاتِ اللَّهِ وَيخْشَوْنَهُ وَ لا يخْشَوْنَ أَحَدًا إِلّا اللَّهَ.[28]
بدين بيان، تنها بايد از خداوند ترسيد، اما نه ترس جاهلانه، بلكه ترس عالمانه و عاقلانه كه بدان خشيت گويند.
قرآن در آيه ديگرى مىفرمايد: «أَلا إِنَّ أَوْلياء اللّهِ لأَ خَوْفٌ عَلَيهمْ وَلأَ هُمْ يحْزَنُونَ».[29]
خلاصه اينكه، مثبت يا منفى بودن خوف و حزن را متعلَّق آن معين مىكند؛ يعنى آنچه فرد از آن مىترسد و يا غمگين مىگردد.
سه. درخشش چراغ هدايت
فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَى فِي قَلْبهِ.
زهور بهمعناى درخشش است. بىترديد با پاكداشت جان و زدودن دودههاى آلودگى و غبارهاى غفلت، قلب نورانى مىگردد.
قلب را بدين معانى بهكار بردهاند:
1. كانون ايمان؛ 2. محل بروز گرايش به معبود و حقيقت و اخلاق و زيبايى در تماممصداقهايش؛ 3. قلبى كه در سينه است؛ 4. كانون عواطف؛ 5. روح؛ 6. عقل.[30] بايد در كاربردهاى مختلف قلب، به قرينهها نگريست، ولى بيشتر بهمعناى روح آدمى است كه فراز و فرود دارد.
درباره تعبير چراغ نيز بايد گفت كه خداوند را چراغهايى است كه مهمترين آنها پيابر (ص)، ائمه (عليهم السلام)، عقل، قرآن و دل مصفّاست. خداوند به پاكدلان وعده چراغى از درون داده است:
إِنْ تَتَّقُوا اللهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرقاناً.[31]
ما انسانها حقايق مهم را به دوگونه درك مىكنيم:
1. مراجعه به ذهن و ديدن تصوير بايگانىشده؛
2. راه شهود و يگانهشدن روح با يك آگاهى خاص.
در طريق دوم جاى ترديد نمىماند. در واقع فرد با تهذيب نفس، همه ترديدها را از صفحه دل مىزدايد.
امام على (ع) مىفرمايد:
أَيْنَ الْعُقُولُ الْمُسْتَصْبحَةُ بمَصَابيحِ الْهُدَى وَ الأبْصَارُ اللّامِحَةُ إِلَى مَنَارِ التَّقْوَى أَيْنَ الْقُلُوبُ الَّتِي وُهِبَتْ لِلَّهِ وَ عُوقِدَتْ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ
.[32] آرى، آفتهاى مختلف، عقل آدمى را احاطه نموده كه در آيات و روايات بدان اشارت رفته است. اما در صورت رفاقت عقل و دل و فكر و ذكر، عقل نيز از شر آفات در امان مىماند و به تعبير حضرت، روشنى مىيابد.
چهار. بصيرت و ذكر فراوان
نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ ذَكَرَ فَاسْتَكْثَرَ.
بصيرت، گشوده شدن چشمدل است و آنچه موجب بصيرت است، نظر به اضافه گرايش به حق است.
خداوند مىفرمايد: «أَ فَلا ينظُرُونَ إِلَي الإِبلِ كيفَ خُلِقَتْ* وَ إِلَي السَّمَاء كيفَ رُفِعَتْ».[33]
نگاه به شتر و آسمان، نگاه عالمانه و تأملآميز است، نه صرف نگاه ظاهرى. همراه اينبصيرت و تأمل عقلانى، حركت دل شروع مىشود و اتصال با محبوب قلبها برقرارمىگردد.
پنج. آبشخوري گوارا
وَ ارْتَوَى مِنْ عَذْبٍ فُرَاتٍ سُهِّلَتْ لَهُ مَوَارِدُهُ فَشَرِبَ نَهَلًا.
او در اثر پاكى، متصل به آب گوارايى شده كه از الهامهاى خداوندى سرچشمه مىگيرد. فيضگيرى در اين عالم، بسته به شايستگى، درخواست و مراقبت عملى فرد است. به بيانى ديگر، راز اتصال به آبشخور جارى و پرموج معنويت، پاكداشت جان از استيلاى نفس است.
انسان كامل و معصوم برگزيده به دنبال فرصتهاى معنوى است كه در زمين و زمان- مانند سرزمين مكه و ماه رمضان- رخ مىدهد تا با بهرهگيرى از اين فرصتها از آبشخور معنويت سيراب گردد.
اين سخن بيانگر آن است كه نمىبايست تصور شود كه انسانِ برگزيده بهعنوان پيشوا و جانشين پيامبر (ص) از تغذيه خود غافل نمىماند. تاريخ نيز نشان مىدهد كه پيشوايان معصوم (عليهم السلام) بهطور مدام مردم را به بهرهمندى از اين فرصتها توصيه مىكردهاند.
شش. راهي هموار براي صعود به قله كمال
وَ سَلَكَ سَبيلًا جَدَداً.
راه هموار و مستحكم، طريق اولياى خداست. آنان دل به هر كس، و انديشه به هر نظريهپردازى نمىسپارند؛ چراكه آبشخور آنان وحى است. آنها صراط مستقيم را برگزيده و بلكه خودْ صراط مستقيماند.
هفت. خارج شدن از مشاركت هواپرستان
وَ تَخَلَّي مِنَ الْهُمُومِ إلّا هَمّاً وَاحِداً انْفَرَدَ بهِ فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمَي وَ مُشَارَكَةِ أَهْلِالْهَوَي.
ميان همّ و غم تفاوتى هست. همّ در بيشتر موارد، همتها، نيتها، دغدغهها، دلمشغولى و فكر مشغولى را در برمىگيرد و نوعاً آزاردهنده نيست. آن حضرت در جاى ديگر مىفرمايد:
حَيْثُ تَفَرَّدَ بي دُونَ هُمُومِ النَّاسِ هَمُّ نَفْسِي فَصَدَفَني رَأْيي وَ صَرَفَني عَنْ هَوَايَ وَ صَرَّحَ لي مَحْضُ أَمْرِي فَأَفْضَى بي إِلَى جدٍّ لا يَكُونُ فِيهِ لَعِبٌ وَ صِدْقٍ لا يَشُوبُهُ كَذِبٌ
.[34] اين همّ، همّ انسانى است كه در اين بيان آمده است. اما در نامهاى ديگر مىخوانيم:
«فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَني أَكْلُ الطَّيِّبَاتِ كَالْبَهيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا».[35]
اين گفته حضرت بيانگر همّ حيوانى است. بر پايه آنچه گفته آمد، مىتوان «همّ» را همان دغدغه مداوم آدمى يا حيوان دانست كه با «غم» متفاوت است.
حال به تعبير امام بازمىگرديم كه فرمود: «آن انسان وارسته، خود را از همه همّها خلاص نمود، مگر همّى كه خاص اوست.» تكثر و پراكندگى كه دامن دنياگرايان را مىگيرد، در ساحت
انسان كامل راه ندارد. همّ او واحد است و آن جلب رضايت خداوند است كه منشأ پرداختن به امور گوناگون مىشود؛ بدينبيان كه در آغاز خود را بشناسد و بسازد و مراقبت كند و در آخر نيز به سوى جامعه رود و مردمان را به مقامات بلند برساند. حرف «فَ» در «فخرج» (پس خارج شد) مىرساند كه اگر انسان دغدغهها و هموم خود را توحيدى كرد، چشمدل او باز مىشود و از مشاركت با هواپرستان دور مىگردد. زيرا حرف «ف» در اينجا الهامبخش است كه بعد از مراحل رياضت شرعى- كه در قبل از اين تعبير آمده است- خروج از صفت كوردلى اتفاق مىافتد.
هشت. كليد درهاي هدايت
وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِيحِ أَبْوَابِ الْهُدَى.
اين تعبير بهخوبى مىرساند كه اوصاف ذكر شده در فرمايش امام، در وصف انسانى است كه كليد هدايت در دست اوست؛ كسى كه بىترديد جز امام معصوم (ع) نمىتواند باشد.
از تأمل در آيات مرتبط با هدايت در مىيابيم كه پيشوايان امتهاى پيشين به امر خدا هدايت مىكردهاند. هدايت گاه بهمعناى نشان دادن راه است؛ مانند: «إِنَّا هَدَينَاهُ السَّبيلَ إِمَّا شَاكرًا وَإِمَّا كفُورًا»؛[36] «و هَدَينَاهُ النَّجْدَينِ».[37] و گاه به معناى پشتيبانى از فرد راه يافته توسط خداوند است كه او را از نور هدايت بهرهمند ساخته است و رابطه نورانى هدايت بين او و خدا قطع نشده است.
قرآن از رسالت پيامبران به «بلاغ مبين» (/ رسانيدن آشكار) تعبير نموده است. در اينجا پرسيدنى است كه اگر رسولخدا (ص) مأمور هدايت مردم است، چرا آياتى نظير «إِنَّك لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ»[38] و يا «لَيسَ عَلَيك هُدَاهُمْ»[39] با اين مأموريت در تنافى است؟ پاسخ اينكه،نماياندن راه درست، غير از رساندن نور هدايت است. به بيانى ديگر، رسولاكرم (ص) زمينه اتصال افرادرا به نور هدايت خداوندى فراهم مىسازد، نه آنكه نور هدايت بدهد؛ تا آنجاكه خود ايشانچندين بار «اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ» را در نماز مىخواندند تا مبادا نور هدايت از او قطعگردد.
كليدهاى هدايت به اذن خداوند در دست جانشين راستين نبىاعظم (ص) است؛ چنانكه در قرآن آمده است: «أَفَمَن يهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يتَّبَعَ أَمَّن لا يهديِّ إِلأَ أَن يهْديَ».[40]
نُه. قفل درهاي هلاكت
وَ مَغَالِيقِ أَبْوَابِ الرَّدَى قَدْ أَبْصَرَ طَرِيقَهُ وَ سَلَكَ سَبيلَهُ وَ عَرَفَ مَنَارَهُ وَ قَطَعَ غِمَارَهُ وَ اسْتَمْسَكَ مِنَ الْعُرَى بأَوْثَقِهَا.
عالىترين نوع بصيرت از آنِ انسان كامل است: «قُلْ هَذِهِ سَبيلِي أَدْعُو إِلَي اللّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَأْ وَ مَنِ اتَّبَعَني ...».[41]
براى پيشوايان كه خود منار مردماند، منار بلندى است كه اسوه بودن رسول خاتم (ص) واخلاق او است و الهامهاى حضرت حق كه امام على (ع) در نهجالبلاغه فرمودهاند: نبىخاتم (ص) هر روز اسوه و الگويى از اخلاق را برايم نصب مىنمود و به نمايش مىگذاشت.[42] آنها از گودابهايى[43] كه سر راهشان بود، بهنيكى عبور مىكردند. هر كس در هر مقامى كه هست، به فراخور كشف و شهود و راهيابىاش، بر سر راهش گردنههايى دارد. مثلًا سيدشهدا (ع) در عصر عاشورا بههنگام تير خوردن فرزند شيرخواره، اينگونه مناجات كرد كه خدايا! اگر نمىديدى، برايم دشوار بود يا سختىهاى تكتك امامان معصوم (عليهم السلام) نيز جملگى بيانگر آن است كه آنها نيز غمرات يا گودابهاى دشوارى داشته و از آن به سلامت گذشتهاند.
اما درباره تمسك به دستگيره مطمئنتر، در قرآنكريم مىخوانيم: «فَمَنْ يكفُرْ بالطَّاغُوتِ وَيؤْمِن باللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَك بالْعُرْوَةِ الْوُثْقَي لَا انفِصَامَ لَهَا ...».[44]
خداوند، كفر به طاغوت را كه مقدمه ايمان است، در آيهاى ديگر بيان داشته: «وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَن يعْبُدُوهَا».[45]
ستيز با طاغوت و تسليمناپذيرى در برابر آن، در همه حركتهاى ائمه (عليهم السلام) موج مىزند.
اما ايمانى كه قرآن از آن ياد مىكند، غير از ايمانى است كه بر سر زبانهاى مردم افتاده است؛ چنانكه در سوره حجرات آمده:
قَالَتِ الأعرَابُ آمَنَّا قُل لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لَكن قُولُوا أسْلَمْنَا وَ لَمَّا يدْخُلِ الإيمانُ فِي قُلُوبكمْ
.[46] خداوند هرگاه مىخواهد يكى از پيامبران يا وصى او را بستايد، معمولًا از او با عباراتى نظير بنده ما، مخلص و مؤمن ياد مىكند. در آيهاى كه در شأن امام على (ع) نازل شده، مىخوانيم:
أَجَعَلْتُمْ سِقَايةَ الْحَاجِّ وَ عِمَارَةَ الْمَسْجدِ الْحَرَامِ كمَنْ آمَنَ باللّهِ وَ الْيوْمِ الآخِرِ وَ جَاهَدَفِي سَبيلِ اللّهِ لا يَسْتَوُونَ عِندَ اللّهِ.[47] بنابر برخى روايات، «شيبه» و «عباس» با هم بر سر افتخارات بحث مىكردند كه امامعلى (ع) از كنار آنان گذر كرد و كلامى بين آنان رد و بدل شد، تا اينكه سرانجام خدمت رسولخدا (ص) رسيدند. در اين هنگام آيه فوق و سه آيه بعد از آن در فضيلت امام على (ع) و جايگاه ايمان و جهاد و هجرت نازل شد.[48] قرآن درباره ايمان رسولخدا (ص) نيز مىفرمايد: «آمَنَ الرَّسُولُ بمَا أُنزِلَ إِلَيهِ مِن رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ ...».[49] حضرت على (ع) در ادامه اين ويژگىها مىفرمايد:
فَهُوَ مِنَ الْيَقِينِ عَلَى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ فِي أَرْفَعِ الأُمُورِ مِنْ إِصْدَارِ كُلِّ وَارِدٍ عَلَيْهِ وَ تَصْييرِ كُلِّ فَرْعٍ إِلَى أَصْلِهِ مِصْبَاحُ ظُلُمَاتٍ كَشَّافُ عَشَوَاتٍ مِفْتَاحُ مُبْهَمَاتٍ دَفَّاعُ مُعْضِلاتٍ دَلِيلُ فَلَوَاتٍ يَقُولُ فَيُفْهمُ وَ يَسْكُتُ فَيَسْلَمُ قَدْ أَخْلَصَ لِلَّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِينهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَكَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْيُ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ يَصِفُ الْحَقَّ وَ يَعْمَلُ بهِ لا يَدَعُ لِلْخَيْرِ غَايَةً إِلّا أَمَّهَا وَ لا مَظِنَّةً إِلّا قَصَدَهَا قَدْ أَمْكَنَ الْكِتَابَ مِنْ زِمَامِهِ فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ يَحُلُّ حَيْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ وَ يَنْزِلُ حَيْثُ كَانَ مَنْزِلُهُ.[50]
براى دورى از دامنهدار شدن مطلب و پرهيز از اطاله كلام، توضيح و شرح اين فرازها را وامىگذاريم.[51]
د) عاملان رشد معرفت
در يكى از خطبههاى نهجالبلاغه آمده است:
وَ إِنَّمَا الأئِمَّةُ قُوَّامُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ عُرَفَاؤُهُ عَلَى عِبَادِهِ وَ لا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلّا مَنْ عَرَفَهُمْ وَ عَرَفُوهُ وَ لا يَدْخُلُ النَّارَ إِلّا مَنْ أَنْكَرَهُمْ وَ أَنْكَرُوهُ
.[52] در جاىجاى نهجالبلاغه با شواهدى روبهروييم كه مقصود از كلمه «ائمه»، جانشينان دوازدهگانه پيامبر (ص) (از امام على (ع) تا مهدى (عج)) است.[53]
«قُوّام» جمع «قائم» است. بنابراين «قائم على خلقه»، يعنى عهدهدار امور مردم. «الائمة قوّام الله» نيز يعنى جمعى كه «از سوى خدا» امور خلقرا بر عهده دارند. اين تعبير را در كنار سخن ديگرى از امام بگذاريد كه فرمود: ائمه (عليهم السلام) از قريش و از بطن هاشماند.[54] بر اين پايه با اندكى تأمل مىتوان دريافت كه قبول پيشوايى اميرمؤمنان (ع) بهعنوان خليفه چهارم، بهمعناى تصديق گفتار صادقانه اوست و قبول اين تصديق، پذيرش ادعاىحضرت است كه فرمود: «قائم امر امت» بايد منصوب از سوى خدا باشد؛ يعنى آنچه در غدير اتفاق افتاد، چنانكه منابع فراوان اهلسنت و صحابه مورد قبول آنها نيز، بدان اذعان دارند.[55] در حديثى از رسولاكرم (ص) آمده است:
سوگند به خدا! سه چيز حق است: تو و امامان بعد از تو، عرفا و شناختهشدگانى هستيد كه خدا را جز از طريق معرفت شما، نمىتوان شناخت، و عرفايى هستيد كه هيچ كس وارد بهشت نمىشوند، مگر كسى كه شما او را شناختهايد و او شما را شناخته است، و عرفايى هستيد كه هيچ كس داخل دوزخ نمىشود، مگر آنها كه شما را انكار كنند و شما آنها را انكار كنيد.[56] اما اينكه در اين روايات آمده است كه منكر على بن ابىطالب (ع)، معضل اساسى دارد، مراد آن كسى است كه مىداند و انكار مىكند، نه كسى كه قاصر است و دليل كافى براى پذيرش ندارد. بنابراين اگر براى اينان حقيقت اثبات گردد، بىدرنگ تسليم خواهند شد.
[1] ( 1). در كتابهاى الغدير بهويژه در جلد نخست آن و المراجعات( رهبرى امام على*)، مستندات نقلشده از اهلسنت نيز ذكر شده است.
[5] ( 3). زمين تهى از انسانى نيست كه به همراه دلايل عذربرانداز، براى خدا قيام كند، خواه آشكار و مشهور باشد يا ترسان و پنهان. از آن جهت[ زمين، خالى از حجت نيست كه] ارزش و جايگاه حجتهاى خداوند تباه نشود و آيات روشن خداوند منقرض نگردد. به خدا سوگند! از حيث عدد، اندكاند، ولى در پيشگاه خداوند از قدر و جايگاه والايى برخوردارند. خداوند با آنها، حجتها و آيات روشن خود را حفاظت مىكند؛ تا آنجاكه آنها را به نظيرهاى خود بسپارند و در دلهاى افراد شبيه خود بكارند!
[11] ( 4). همو، امامت و انسان كامل، ص 181. براى آگاهى بيشتر درباره جايگاه علمى امامان شيعه بنگريد به: شرفالدين، المراجعات، ترجمه محمدجعفر امامى با عنوان رهبرى امامعلى*؛ محمدىرىشهرى، دانشنامه اميرالمؤمنين*؛ كلينى، اصول كافى، كتاب الحجة.
[12] ( 5). برخى رَوْح و عدهاى رُوح را مناسبتر دانستهاند. اگر رَوْحَ اليقين باشد، معناى جمله اين است:« آنان نسيم يقين را لمس كردهاند». اما اگر رُوحَ اليقين باشد، معناى آن اينگونه مىشود:« آنان حقيقت يقين را دريافتهاند».
[13] ( 1). و چون شكيبايى كردند و به آيات ما يقين داشتند، برخى از آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما[ مردم را] هدايت مىكردند.( سجده( 32): 24)
[14] ( 2). هرگز چنين نيست! اگر علماليقين داشته باشيد، بهيقينْ دوزخ را مىبينيد.( تكاثر( 102): 5 و 6)
[17] ( 2). آنانكه گفتند:« پروردگار ما الله است»[ و] آنگاه بر راه مستقيم ماندند، فرشتگان بر آنان نازل مىشوند[ و مىگويند:] هان! مترسيد و غمزده مباشيد و به بهشتى كه وعدهيافته بوديد، شاد باشيد.( فصلت( 41): 30)
[18] ( 3). و اما انسان[ رشدنيافته] وقتى خداوند گرامىاش داشت و نعمتش بخشيد، مىگويد:« خداى من مرا بزرگ داشت.» اما وقتى در آزمايشى ديگر رزق را بر او تنگ ساخت، مىگويد:« خدايم به من اهانت كرد»؛ چنين نيست ....( فجر( 89): 17- 15)
[21] ( 1). با كالبدىهايى با دنيا، همراهى و مصاحبت دارند كه روحهاى آن كالبدها، وابسته به جايگاه رفيع است. آنها جانشينان راستين خدا در زمين و دعوتگران به دين او هستند.( همان)
[23] ( 3). پس وقتى آن را به اعتدال رساندم و از روح خود در آن دميدم، پيش او به سجده افتيد.( حجر( 15): 29)
[24] ( 4). خداى من! كاملترين نوع بريدن از عالم و براى تو فارغ شدن را به من ببخش! چشمهاى قلبهاى ما را با پرتو نگاهشان به تو، نورانى كن؛ تا آنجاكه چشم قلبها، حجابهاى نور را پاره كرده و به معدن عظمت راه يابد و ارواح ما وابسته و متعلق به صلابت پيراستگى و قداست تو شود.( قمى، مفاتيح الجنان، بخش مراقبتهاى ماه شعبان)
[25] ( 1). قطعاً از محبوبترين بندگان خدا در پيشگاه او، بندهاى است كه خداوند او را در پيكار با نفس، يارى كرده است. آنگاه« حزن» را شعار و« خوف» را لباس رويين خود برگزيده است. سپس چراغ هدايت در دل او درخشش يافته و امكانات پذيرايى را براى روزى كه بر او وارد مىشود، فراهمساخته است. سپس دور را بر خود نزديك ساخته و دشوارى را بر خود آسان نموده است. نگاه انديشمندانه كرد و بصيرت يافت و خدا را فراوان ياد نمود و از آب گوارايى سيراب شده است كه آبشخورهاى آن براى او زمينهسازى شده و او هم فراوان نوشيده و در راهى مطمئن گام نهاده است. جامههاى خواهشهاى افراطى را از تن خود بيرون كرده و از همه همّوغمها- جز همّى كه ويژه اوست- خود را رهانيده است. به همين دليل از صفت كوردلى رها شده و از دام دوستى با هواپرستان، به كليدى از دربهاى هدايت تبديل شده و به قفلى براى دربهاى هلاكت، نسبت به راه خود بصيرت يافته و در راه خودپويايى را آغاز نموده است و منارههاى راه را شناخته و از ورطه، عبور كرده و از ميان دستگيرههابه مطمئنترين آنها تمسك جسته و از ميان بندها، به متينترين آنها دست انداخته است.( نهجالبلاغه، خطبه 87)
[26] ( 1). از ناحيه يقين، چونان نور خورشيد است؛ خود را براى خداى پيراسته، در بلند پايهترين كارها نصب كرده است ... براى خدا خاصل كرده و خدا هم او را مخلَص ساخته است. به همين سبب، از جمله معدنهاى دين خداست ... جان خود را با عدل همراه كرده است.( نهجالبلاغه، خطبه 87)
[28] ( 2). همان كسانى كه پيامهاى خدا را ابلاغ مىكنند و از او مىترسند و از هيچكس جز خدا بيم ندارند.( احزاب( 33): 39)
[31] ( 2). اگر از خداوند متعال پروا كنيد، براى شما نيروى تشخيص حق از باطل قرار مىدهد.( انفال( 8): 29)
[32] ( 3). آن عقلهاى روشنىيافته از پرتو چراغهاى هدايت و آن چشمهاى دوختهشده به منارههاى پارسايى كجايند؟ آن دلهايى كه هديه به خدا شده و بر طاعت خداوند پيوند داده شدهاند، كجايند؟( نهجالبلاغه، خطبه 144)
[33] ( 1). آيا به شتر كه چگونه خلقت شده و به آسمان كه چگونه رفعت يافته، نظر نمىكنند؟( غاشيه( 88): 18 و 19)
[34] ( 1). از آنجاكه دلمشغولى خودم- نه همها و دلمشغولى مردم- مرا به خود مشغول ساخته، بدين سبب- از غير خودم رويگردان ساخته و هواى نفس را كنار زده و نظر خالص را برايم آشكار ساخته و مرا به جديتى كشانده كه بازى در آن راه ندارد و به راستى و صدقى رسانده كه در آن كذب نيست.( نهجالبلاغه، نامه 31)
[35] ( 2). من خلقت نشدهام كه خوردن پاكىها مرا به خود مشغول كند؛ مانند حيوانى كه او را بسته باشند و همّ او، علف اوست.( همان، نامه 45)
[40] ( 1). پس آيا كسى كه بهسوى حق رهبرى مىكند، سزاوارتر است مورد پيروى قرار گيرد، يا كسى كه راه نمىنمايد، مگر آنكه[ خود] هدايت شود؟( يونس( 10): 35)
[41] ( 2). بگو اين است راه من! با بصيرت بهسوى خدا دعوت مىكنم و نيز كسانى كه پيروى من نمودند.( يوسف( 12): 108)
[44] ( 1). پس هركس به طاغوت كفر ورزد و ايمان به« الله» آورد، به دستگيره مطمئنتر دست انداخته كه هرگز گسستن ندارد.( بقره( 2): 256)
[46] ( 3). باديهنشينان عرب گفتند:« ايمان آورديم.» بگو:« ايمان نياوردهايد، ليكن بگوييد مسلمان شدهايم» و هنوز ايمان در قلب شما وارد نشده است و ....( حجرات( 49): 14)
[47] ( 1). آيا سيراب ساختن حاجيان و آباد كردن مسجدالحرام را همانند[ كار] كسى پنداشتهايد كه به خدا و روز باز پسين ايمان آورده و در راه خدا جهاد مىكند؟[ نه، ايندو] نزد خدا يكسان نيستند.( توبه( 9): 19)
[49] ( 3). پيامبر بدانچه از جانب پروردگارش بر او نازل شده است، ايمان آورد ... و نيز مؤمنان ....( بقره( 2): 285)
[50] ( 4). از ناحيه يقين، چونان نور خورشيد است؛ خود را براى خداى پيراسته، در بلندپايهترين كارها نصب كرده است؛ نصب در صادر نمودن هرچه بر او وارد شده و برگردانيدن هر فرعى به اصلش. چراغ ظلمتهاست؛ ضعف ديد را از ميان برمىدارد؛ كليد مبهمهاست؛ بازدارنده مشكلسازها[ و] راهنماى بيابانهاست. مىگويد و تفهيم مىكند و[ در جاى مناسب خود] سكوت مىكند و سالم مىماند. خود را براى خدا خالص كرده و خدا هم او را مخلَص ساخته است. به همين سبب، ازجمله معدنهاى دين خداست و ازجمله ميخهاى زمين او. جان خود را با عدل همراه كرده است. اولين گام عدل او، دور ساختن هوا از جان خويش است. حق را توصيف و به آن عمل مىكند. هيچ فرجامى را در باب خوبىها رها نمىكند، جز اينكه آهنگ آن مىكند و حتى گمان خير را رها نمىسازد و قصد آن را دارد. زمام اختيار خود را به كتاب خدا سپرده و كتاب خدا پيشواى اوست. هر كجا[ قرآن] بار سنگين خود را بنهد، فرود آيد و هرجا كه[ قرآن] جا مىگيرد، مسكن گزيند[/ تابع مطلق كتاب خداست.]( نهجالبلاغه، خطبه 87)
[52] ( 2). منحصراً پيشوايان، برپا دارندگان[ دين] خدايى بر خلق اويند و عارفان خدا بر مردم. هيچكس وارد بهشت نخواهد شد، مگر كسى كه آنها را بشناسد و آنها نيز او را بشناسند، و هيچكس وارد آتش نخواهد شد، مگر كسى كه آنها را منكر شود و آنها نيز منكر او شوند.( نهجالبلاغه، خطبه 152)