انسانى كه به شگفتى يك كتاب يا يك مجموعه پىمىبرد، گاه با تأمل مستقيم از اين شگفتى آگاه مىشود و گاه نيز در آينه گفتار بزرگان مطلبى را مىخواند و آنگاه زمينه تأمل برايش فراهم مىشود و سپس بهشگفت مىآيد.
بسيارى از علماى شيعه و اهلسنت و دانشمندان مسيحى كتاب نهجالبلاغه را ستودهاند؛ آنگونه كه در آينه گفتار آنها مىتوان مطالبى را براى تعمق برگزيد و براى مراجعه به اين «برادر قرآن» راغب شد. دراينباره هفت ديدگاه را برگزيدهايم:
1. محمد عبده، از دانشمندان اهلسنت مصر، رئيس دانشگاه «الأزهر» و شاگرد سيدجمالالدين اسدآبادى است كه شرحى نيز بر نهجالبلاغه نگاشته است. او مىگويد:
برحسب تقدير و بهطور تصادف با كتاب نهج البلاغه آشنا شدم. اين برخورد و تصادف هنگامى صورت گرفت كه دچار دگرگونى و تشويشخاطر و افسردگى شده و از كارهايم بازمانده بودم ... در طى مطالعه آن مىپنداشتم جنگهايى اتفاق افتاده و تاراجهايى رخ داده است و اين فكر برايم پديد آمد كه بلاغت را دولت و نيرويى، و فصاحت را صولت [نفوذ] و سطوتى [قهر و غلبه] است و اوهامِ مشوب [آلوده] و ترديد آنها [/ مخالفان با حقانيت امام و يا مخالفان استناد نهجالبلاغه به امام] جز فسق و پليدى نيست ... گاهى خود را در عالَمى بسيار بزرگ از معانى بلند و موضوعات عالى مىديدم كه با زينتهاى عبارات آرايشيافته ... و بهطرف دلهاى روشن روى آورده است ... در جاى ديگرمشاهده مىكردم كه «عقلى نورانى» كه شباهت به مخلوق جسمانى نداشت، از اين موكب [لشكر] الهى جداشده و خود را بهجان انسان مىچسباند [و] سپس او را از پردههاى طبيعت جداساخته و بهسوى ملكوت اعلى بالا مىبرد و به جايگاهى پرنور راهنمايى مىكند.[1]
2. ابن ابىالحديد، عالم معتزلى و شارح نهجالبلاغه مىنويسد:
او [/ على (ع)] امام فصيحان و سرور بليغان است و در سخن او گفته شده است: «پايينتر از كلام خالق و بالاتر از كلام مخلوقان. مردمان، خطابه و نوشتن را از او آموختند.»[2]
3. حضرت امامخمينى (قدس سره)، مىنويسد:
هان! فيلسوفان و حكمتاندوزان بيايند و در جملات خطبه اول اين كتاب الهى بهتحقيق بنشينند و افكار بلندپايه خود را بهكار گيرند و با كمك اصحاب معرفتو ارباب عرفان، اينيك جمله كوتاه را بهتفسير بپردازند و بخواهند بهحق، وجدان خود را براى درك واقعى آن ارضا كنند؛ بهشرط آنكه بياناتى كه در اين ميدان تاختوتاز شده است، آنها را فريب ندهد و وجدان خود را براى فهم درست، بازى ندهند و نگويند و بگذرند تا ميدان ديد فرزند وحى را دريافته و به قصور خود و ديگران اعتراف كنند و اين است آن جمله: «مَعَ كُلِّ شَيْءٍ لا بمُقَارَنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْءٍ لا بمُزَايَلَةٍ» [/ خدا با هر پديدهاى است، نه بهمعناى قرين بودن، و خدا غير از هر پديدهاى است، نه بهمعناى نبودنش در آنجا].[3]
4. آقا بزرگ تهرانى در الذريعة در ذيل عنوان ترجمه نهجالبلاغه مىنويسد:
بعد از انقطاع وحى الهى، كتابى از نظر اعتماد مانند نهجالبلاغه تدوين نشده است ... نهجالبلاغه از لحاظ اشتهار و مقام والا و ارزش و جايگاه بلندى كه دارد، همچون آفتاب نيمروز است. چقدر زشت كه خردمند بينا سؤال كند كه آفتاب تابان چيست، با اينكه مىبيند كه سرتاسر دنيا را فرا گرفته است.[4]
5. دكتر سيد جعفر شهيدى، مورخ و اديب شهير چنين مىنگارد:
با اطمينان خاطر مىتوان گفت پس از قرآنكريم، گويندگان و نويسندگان ايرانى از هيچ گفتهاى بهاندازه گفتار على (ع) بهره نبردهاند و هيچ زيور ارزندهاى را چون سخنان او نيافتهاند تا آرايش گفتهها و نوشتههاى خود سازند. بىهيچ تعصب بايد اعتراف كرد كه نامهها و گفتارهاى اميرالمؤمنين على (ع) پس از قرآنكريم، عالىترين نمونه نثر مصنوع عربى است.[5]
6. مستر كرنيكوى انگليسى، استاد ادبيات دانشكده عليگره هندوستان در حضور استادان و ادباى بزرگ مىگويد:
قرآن را برادر كوچكى است كه نهجالبلاغه نام دارد. آيا براى كسى امكان دارد كه مانند اين برادر كوچك بياورد تا مجال بحث از برادر بزرگ [/ قرآن] و امكانِ آوردنِ نظيرِ آن باشد؟[6]
7. استاد شهيد آيتالله مرتضى مطهرى نوشته است:
نهجالبلاغه پس از نزديك چهارده قرن براى شنونده امروز، همان لطف و حلاوت و گيرندگى و جذابيت را دارد كه براى مردم آنروز داشته است. ياران على (ع) خصوصاً آنان كه از سخنورى بهرهاى داشتند، شيفته سخنانش بودند ... معاويه دشمن معروف امام على (ع) [به محقن بن ابىمحقن] گفت: ... قريش پيش از على از فصاحت آگاهى نداشت. على به قريش درس فصاحت آموخت ....[7] در باب ستايش على (ع) و سخنان پايدار آن پيشواى بزرگ، بسيار گفتهاند و نوشتهاند كه در اين مقال مجال پرداختن به آنها نيست.[8]
الف) ساماندهي نخستين سخنان امام علي (ع)
پيش از اقدام بزرگ سيد رضى در گردآورى نهجالبلاغه، كسانى ديگر نيز به گردآورى سخنان حضرت پرداخته بودند. درباره چگونگى ضبط و ثبت سخنان امام از همان آغاز، آمده است:
از اميرالمؤمنين (ع) خطبهها و سخنهاى فراوانى در كتب تاريخ و اخبار و آثار روايت شده است. على (ع) بعضى از اين خطبهها را در منابر مدينه، بصره و كوفه ايراد نموده است و يا پارهاى ديگر را در ميدان جنگ و هنگام پيكار با دشمنان براى لشكريان خويش خوانده ... تعدادى از اين مجموعهها تا زمان شيخ طوسى و معاصرش ابوالعباس نجاشى در بغداد محفوظ و در دسترس مردم بوده است، اما متأسفانه اين آثار هنگام ورود طغرلبيك سلجوقى بهبغداد- بهعلت تعصب و جهالت وى- بهآتش كشيده شد و تعدادى از كتابخانههاى شيعه از بين رفته است.[9] البته آتشسوزى در كتابخانهها، بهمعناى نابودى همهمنابع معتبر نيست. بىترديد روايات فراوان و سخنان پيامبر اكرم (ص) و پيشوايان (عليهم السلام) منحصر در كتابهايى چند نيست كه با سوختن يك كتابخانه نابود شود. گاه شخصيتى با رنج بسيار از منابع متعدد و پراكنده، سخنانى را گردآورده، ولى صدها منبع معتبر ديگر، همان سخنان را در خود جاى داده است.
مسعودى كه تقريباً صد سال پيش از سيدرضى مىزيسته (اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم هجرى)، در جلد دوم مروج الذهب تحت عنوان «فى ذكر لمع من كلامه و اخباره و زهده» مىنويسد:
آنچه مردم از خطابههاى على (ع) در مقامات مختلف حفظ كردهاند، بالغ بر چهارصد و هشتاد و اندى مىشود. على (ع) آن خطابهها را بالبديهه [/ بىدرنگ] و بدون يادداشت و پيشنويس انشا مىكرد و مردم [نيز] هم الفاظ آن را مىگرفتند و هم عملًا از آن بهرهمند مىشدند.[10] آنچه در نهجالبلاغه بهعنوان خطبه و سخنان بلند حضرت نقل شده، نيمى از رقمى است كه مسعودى بيان داشته؛ چراكه سيدرضى با نگاه اديبانه خويش، از ميانه آنها تنها بخشى را برگزيده است. همچنين نامههاى حضرت نيز بيشتر از آن چيزى است كه در نهجالبلاغه گرد آمده است. سخنان رازآميز و كلمات كوتاه حضرت نيز به هزاران مورد مىرسد كه بنابر نقل آيتالله حسنزاده آملى تنها در غررالحكم و دررالكلم، اين سخنان به يازده هزار و پنجاه كلمه مىرسد.[11] از ميان بيش از هفتاد نفرى كه پيش از سيدرضى به جمعآورى سخنان اميرالمؤمنين (ع) پرداختهاند، برخى از آنها را برمىشمريم:
1. حارث اعور همدانى كه نخستين گردآور خطابههاى امام بود؛
2. زيد بن وهب جُهَنى، از سربازان امام در جنگ نهروان كه خطبههاى امام را در اعياد گردآورده است؛
3. ابراهيم بن حكم فزارى كه كتاب مستقلى در خطبههاى امام دارد؛
4. اصبغ بن نباته، از ياران خاص امام (ع) كه عهدنامه امام به مالكاشتر را نقل كرده است؛
5. صعصعه بن صوحان، از ياران خاص امام كه او نيز ناقل عهدنامه حضرت به مالكاشتر است؛
6. عبدالعظيم حسنى (/ شاه عبدالعظيم) كه از گردآوران خطبههاى امام بوده است؛
7. محمد بن جرير طبرى كه در تاريخ معروف خود (/ تاريخ الامم و الملوك) در فصل مربوط به امام على (ع) شمارى از خطبهها و نامههاى امام (ع) را ذكر كرده است؛
8. شيخ مفيد، استاد سيدرضى (گردآورنده نهجالبلاغه) و سيدمرتضى، از فقهاى نامدار شيعه؛
9. ابوالفرج اصفهانى؛
10. ابونعيم اصفهانى؛
11. ابنمسكويه، از حكما و فلاسفه برجسته.[12]
ب) سيدرضي، گردآورنده نهجالبلاغه
حركتهاى ارزشمند در گردآورى بخشهايى از سخنان اميرالمؤمنين (ع) پيش از سيدرضى، درخور ستايش است، اما اين عالم اديب و فقيه نامى شيعه، از ميان بيش از چهارصد و هشتاد و اندى خطبه و نامههاى بسيار و كلمات كوتاه فراوان، از نگاه بلاغت و ادب، برخى را برگزيد و در مجموعهاى بهنام «نهجالبلاغه» گرد آورد. از آن تاريخ تاكنون، صدها شارح و مترجم و تحليلگر شيعه و سنّى به آن مجموعه اهتمام ورزيده و آوازه اين اثر را ماندگار نمودهاند؛ تا بدانجا كه به «اخ القرآن» اشتهار يافته است. بىترديد هر آزادانديش بىطرف و منصفى به عظمت، ژرفا و كهنهناپذيرى اين اثر معترف است.
قرن چهارم هجري را بايد «عصر طلايي تاريخ تمدن اسلامي» ناميد؛ عصري كه با وضع جديد سياسي اجتماعي در زمان خلفاي عباسي و قدرت يافتن جريانهاي شيعي ديلميان و آل بويه و تضارب افكار و انديشههاي سياسي و اجتماعي، اوضاع جديدي براي ارائه آثار و انديشهها فراهم شد؛ عصري كه در مركز خلافت اسلامي «بغداد» انديشمندان بزرگ ـ اعم از شيعي و سنّي و زيدي و اسماعيلي و حتي متفكران اقوام و ملل مختلف غير مسلمان ـ در زمينههاي مختلف علوم و فنون به عرضة ديدگاهها و نظريات خود پرداختند و آثار بديعي را پديد آوردند و براي آيندگان به يادگار نهادند. مرحوم سيد رضي در چنين عصري به دنيا آمد.
زادگاه و خانواده
نام سيد رضي «محمد» كنيهاش «ابوالحسن» ملقبت به «سيد رضي» يا «شريف رضي» بود كه در سال 359 ق. در بغداد به دنيا آمد و در سال 406 ق. در سن 47 سالگي از دنيا رحلت فرمود.
خاندان سيد رضي يكي از خاندانهاي بزرگ علمي و ديني و پارساي شيعة اماميّه است كه نسبش به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ و فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ ميرسد.
وي از جانب پدر با پنج واسطه به حضرت موسي بن جعفر امام هفتم ـ عليه السّلام ـ ميرسد به همين جهت او را موسوي نيز ميخوانند و از جانب مادر به امام حسين ـ عليه السّلام ـ منتسب ميشود از اين رو او را «ذو الحسبين» نيز ميگويند، كه خود در جاهاي مختلف از جمله در اشعار خود به اجداد و به حسب و نسب خويش افتخار ميكند.
پدر...
پدر سيد رضي «حسين بن احمد» معروف به «طاهر ذوالمناقب» شخصيّتي بزرگ داشت و مردي بلند آوازه بود و به عنوا ناميترين شخصيّت علوي بارها به منصب «نقابت» (سرپرستي علوميان و سادات) دودمان ابوطالب در بغداد منصوب شد. عضد الدوله ديلمي هنگامي كه وارد بغداد شد، چون نفوذ او را در ميان شيعيان ديد از وي ترسيد از اين رو دستگيرش كرد و به قلعة فارس (شيراز) فرستاد و در آنجا به زندان افكند.
حسين ابن احمد كه به «ابو احمد» مكنّا بود هفت سال، يعني تا پايان عمر عضدالدوله در زندان ماند، تا اينكه پس از مرگ او، فرزندش «شرف الدوله» ـ كه حاكم كرمان بود ـ در راه سفر به بغداد، ابو احمد را از زندان آزاد كرد و با خود به بغداد برد.
سيد رضي پدرش را بسيار دوست ميداشت، در مدت هفت سالي كه پدرش در زندان بود، در فراق وي آرام نداشت. او ـ كه در آن ايام چهارده سال بيشتر نداشت ـ قصيدهاي غرّا در هجران پدر سرود و براي وي به زندان شيراز فرستاد؛ قصيدهاي كه دل هر خوانندهاي را ميلرزاند و هر چشمي را ميگرياند.
ابوالفرج ابن جوزي در تاريخ خود، به هنگام نقل حوادث سال 369 ق. مينويسد: ازحوادث اين سال بازداشت شريف ابو احمد حسين بن موسي، در ماه صفر است او را به اتهام واهي دستگير كردند.) منتظم ابن جوزي، ج 7، ص 98) استاد حجت الاسلام والمسلمين علي دواني در مقالة خود «سيد رضي مؤلف نهج البلاغه» پس از نقل كلام ابن جوزي مينويسد: بايد دانست با اينكه عضد الدوله شيعه ـ شيعه زيدي يا امامي ـ بود و ميبايست با بزرگان شيعه همراهي و مدارا ميكرد، دست به چنين جنايتي زد! او و ديگر سلاطين و خلفا و امرا و سياستمداران، مصلحت كار خود را بر هر مصلحتي مقدم ميداشتند، چرا كه از قديم گفتهاند: « الملك عقيم». (نهج البلاغه و گردآورندة آن، بنياد نهج البلاغه، ص 20(
ابو احمد در اواخر عمر نابينا شد و در سن 97 سالگي دار فاني را وداع گفت.
مادر...
مادر سيد رضي بانويي علوي و همنام جدّهاش فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ و بانويي با شخصيت، دانشمند و بافضيلت بود.
گويند: شيخ مفيد، سرآمد فقهاي شيعه كتاب «احكام النساء» را براي او تأليف كرده است. ايشان در مقدمه اين كتاب مينويسد:
من از سيدة جليله فاضله ـ ادام الله اعزازها ـ اطلاع يافتم كه مايل به تدوين كتابي هستند مشتمل بر همه احكامي كه مكلفين محتاج به آن هستند، و مخصوصاً زنان بايد از آن آگاه باشند. او ـ ادام الله توفيقها ـ علاقة خود را براي تأليف اين كتاب به من اطلاع داده است... .
ابن ابي الحديد در مقدمة شرح نهج البلاغه خويش در ارتباط با عظمت و مقام رفيع اين بانوي فاضل و دو فرزند برومند و شايستهاش، محمد و علي ـ كه بعداً به «سيد رضي» و «سعيد مرتضي» شهرت يافتند ـ به نقل از دانشمند و فقيه مشهور شيعه سيد فخّار موسوي حلّي مينويسد:
«شبي شيخ مفيد در خواب ديدند: حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ ،دختر گرامي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ، دست امام حسن و امام حسين را گرفته نزد وي آوردند و پس از سلام به شيخ فرمودند: اين دو پسر من هستند به آنها علم فقه و احكام دين بياموز!
شيخ مفيد پس از بيداري در شگفتي ماند كه اين چه خوابي بود! فرداي آن شب كه شيخ مفيد طبق معمول در «مسجد براثا» واقع درمحلّة شيعه نشين كرخ بغداد نشسته بودند و شروع به تدريس نمودند، ناگهان ديدند، بانويي با كمال وقار، در حالي كه دست دو كودك خود را در دست دارد وارد شد و به شيخ سلام كرد و گفت: من همسر طاهر ذوالمناقب هستم، و اين دو كودك فرزند من هستند، آنها را نزد شما آوردهام تا علم فقه و احكام ديني را به آنها بياموزي! شيخ بزرگوار و مرجع عاليقدر شيعه از آن خواب و اين تعبير در شگفت ماند و در دم گريست.
سپس به احترام آن بانوي بزرگوار و آن دو كودك پاك سرشت، شيخ از جاي برخاست و به مادرشان سلام كرد و خواب خود را براي آنها نقل نمود. آنگاه با كمال اشتياق تعليم و تربيت آنها را به عهده گرفته و در ارتقاي آنها به مدارج عالي علمي و عملي همت گماشت، تا آنكه آن دو برادر از نوابغ بزرگ و علماي نامدار عصر شدند. (شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 1، ص 41(
اين بانوي با فضيلت و فداكار در وضعيتي كه پدر خانواده به مشاغل اجتماعي داشت و بعدكه در زندان و تبعيد گرفتار بود، به سرپرستي و تربيت اين دو فرزند شايسته با نظري بلند و همتي عالي همت گماشت و براي رشد و شكوفايي استعدادهاي آنان از هيچ كوششي فروگذار نكرد از اين رو، طبيعي است كه سيد رضي(ره) مادر خود را بسيار دوست داشته باشد، و پس از فوت مادر براي وي مرثيه سرايي كند. سيد رضي در رثاي مادر خويش مرثيهاي تاريخي سروده كه بيش از آنكه نوحهگري در فقدان مادر باشد، خصلتهاي نيك و صفات ارزشمند و برجستة وي را در آن برشمرده است؛ بيتي از آن قصيده بدين شكل است:
«لوكان مثلك كلّ امّ برّة غني البنون بها عن الآباء؛ اگر همه مادران چون تو نيكوكار بودند فرزندان از پدران بينياز ميشدند»
اين بانوي بزرگوار در ذوالحجّه سال 385 ق. از دنيا رفت، زماني كه از عمر سيد رضي 26 سال بيشتر نگذشته بود.
برادر...
علي، علم الهدي، ملقب به «سيد مرتضي» برادر بزرگ سيد رضي كه چهار سال از او بزرگتر بود، يكي از افتخارات جهان تشيع واز فقيهان برجستة قرن چهارم هجري است. نجاشي معاصر وي (متوفا به سال 450 قمري) ـ كه هم عصر سيد مرتضي است و هر دو نزد شيخ مفيد درس ميخواندهاند ـ دربارة وي مينويسد:
علومي را فراگرفت كه هيچ كس در زمان وي به پاية او نرسيد؛ احاديث بسياري از استادان فن استماع نمود. عالم، متكلم، اديب و شاعر بود و در علم دين و دنيا جايگاهي بس بزرگ داشت و كتابها تصنيف كرد... در سال 436 ق. وفات يافت و فرزندش بر او نماز گذارد و در خانهاش دفن شد، من و شريف ابويعلي جعفري و سالار بن عبد العزيز او را غسل داديم.
شاگرد عاليقدرش شيخ طوسي، (متوفا به سال 460 ق) پس از ذكر نام و نسب و اجداد وي، مينويسد:
كنيهاش «ابوالقاسم» و لقبش «علم الهدي» و «الاجل المرتضي» است. در علوم بسياري يگانة روزگار بود. تمام دانشمندان دربارة فضل او اتفاق دارند در دانشهايي مانند علم كلام و فقه و اصول و ادب و نحو و شعر و معاني و لغت و جز آن بر همه كس تقدم داشت. ديوان شعري دارد كه مشتمل بر بيست هزار بيت است.
جايگاه علمي و اساتيد
چنانكه يادآور شديم، سيد رضي هماره با برادر بزرگش سيد مرتضي از خردسالي به فراگيري علوم و فنون متداول عصر پرداخت. علم نحو و دستور زبان عربي را نزد «سيرافي»، علم فقه و احكام ديني را نزد «شيخ مفيد»، علم حديث را نزد «محمد بن عمران مرزباني» و «ابوموسي تلّعُكبري»و ابوابي از فقه را نزد «محمد بن خوارزمي» آموخت؛ چنانكه علم قرائت قرآن را با همه رواياتش نزد «ابوحفص، عمر بن ابراهيم كناني» و شرح اصول خمسه را نزد «قاضي عبدالجبار معتزلي» ـ كه هر يك در رشتة خود از سرآمد اساتيد فن بودند ـ فرا گرفت.
همان طور كه در پارهاي از علوم ادبي را از «ابوالفتوح ابن جنّي» (نحوي معروف( و قسمتي از فنون بلاغت و آيين سخنوري را از «ابن نباته» خطيب بهره برد.
سيد رضي (ره) از هفده سالگي به تدريس و تألبيف علومي كه آموخته بود پرداخت. وي، در فراگيري علوم و فنون بسيار حريص بود و از هر كس كه ميتوانست بهرهمند شود، خودداري نميكرد و در اين خصوص ميان شيعه وسني و مسلمان و كافر فرق نميگذاشت.
سعة صدر و آزاد انديشي
يكي از ويژگيهاي سيد رضي كه از ميان ديگر صفات برجستة او ستودني است، سعة صدر و آزاد انديشي اوست. وي با اينكه يكي از بزرگان و علماي نامدار شيعه و از متعبّدترين و محكمترين افراد به مذهب و مرام اهل بيت ـ عليهم السلام ـ به شمار ميآمد، در عين حال در زمان خود با دانشمندان و شعرا و علماي مذاهب مختلف و اديان متفاوت مراوده و مذاكره داشت و با احترام بزرگي از آنان ياد ميكرد. يكي از دوستان بسيار صميمي سيد رضي، «ابو اسحاق صابي» (منشي آل بويه در بغداد) بود. ابو اسحاق از فرقة «صابئين» (يعني ستارهپرست) بود، اما به عقايد مسلمانان احترام فراوان ميگذاشت و در نوشتههاي خود از آيات قرآن بهره ميبرد و حتي در ماه رمضان با گرفتن روزه با مسلمانان همراهي مينمود.
عز الدّولة ديلمي، پسر معز الدوله تلاش فراوان كرد كه وي اسلام را بپذيرد امّا وي نپذيرفت ابن نديم مينويسد:
ابو اسحاق صابي نويسندهاي چيرهدست و شاعر و عالم به هندسه بود؛ اما بيشتر به نويسندگي و فن بلاغت و شعر شهرت داشت. او كتاب شعري دارد كه به هزار ورق ميرسد، با شريف رضي مراسلات و مكاتبههايي داشته كه در سه مجلّد گردآوري شده است.
چنانكه پس از اين نيز ملاحظه خواهيد فرمود يكي از تأليفات سيد رضي كتاب «مختار شعر ابواسحاق الصابي» است كه در آن گزيدهاي از اشعار ابواسحاق را گردآوري كرده است.
از سوي ديگر، عموم مورخين و شرح حال نگاران نوشتهاند: هنگامي كه ابو اسحاق وفات يافت سيد رضي قصيدهاي بسيار عالي و غمانگيز در رثاي وي سرود كه مطلع آن اين است:
ارأيت من حملوا علي الاعواد؟! ارأيت كيف خبا ضياء النادي؟!
آيا ميدانيد چه كسي را بر اين چوبها بر دوش ميبردند؟! آيا ميدانيد چگونه چراغ محفل ما به خاموش گراييد؟
گويا برخي از مردم سيد رضي را سرزنش ميكردند كه فردي از دودمان پيامبر براي فردي كافر مرثيه ميگويد؟! او در پاسخ آنان ميگفت: من فضل و كمال او راستودم نه بدنش را.
سيد رضي حتي پس از وفات ابو اسحاق نيز شرط رفاقت را از دست نميدهد و گاهي كه بر مقبرة ابو اسحاق ميگذرد. قبر او را در مرثيهاي كه مطلع آن چنين است، مورد گفتگو قرار ميدهد:
لو لا يذمّ الركب عندك موقفي حيّيت قبرك يا ابا اسحاق!
اگر كاروانيان توقف مرا در نزد تو نكوهش نميكردند اي ابواسحاق، با صداي بلند بر قبرت درود ميفرستادم.
نمونة ديگر از سعة صدر و آزاد منشي مرحوم سيد رضي، رفتار او با «مهيار ديلمي» مجوسي است كه براي كسب دانش به بغداد آمده بود و در معاشرت با سيد رضي مسلمان شد و در سلك شاگردان وي در آمد. مهيار كه پس از مسلمان شدن كنيه ابو الحسن را برخود نهاد و به «ابوالحسن مهيار ديلمي» معروف گشت؛ در نيمة اوّل قرن پنجم هجري، از نامدارترين شاعران عصر به شمار آمد: قصايد و مراثي مهيار ديلمي دربارة ائمة اطهار ـ عليه السّلام ـ در ديوان وي موجود است واز شاهكارهاي ادبيات عرب به شمار ميرود.
ابن خلّكان در شرح حال وي مينويسد: او مجوسي بود و مسلمان شد. گفته ميشود اسلام آوردن وي به دست سيد رضي بود؛ چون سيد رضي استاد او بود و مهيار نزد وي در شعر به كمال رسيد. او شاعري بزرگ و بر تمام شاعران عصر خويش مقدم بود، ديوان شعر او بزرگ ودر چهار مجلد است.
دانش دوستي و شاگردپروري
مرحوم سيد رضي شخصيتي بسيار دانش دوست و شاگردپرور بود. در زمان كوتاه عمر خود علاوه بر خدمات علمي اجتماعي، مدرسهاي به نام «دار العلم» براي تربيت دانش پژوهان و طلاب در سطح عالي تأسيس نمود كه تا آن زمان بيسابقه بود. در اين مدرسه كتابخانهاي وجود داشت كه از رشتههاي مختلف علوم در آن كتاب گردآوري شده بود و با اينكه سمت خزانهداري آن را به «ابو احمد عبد السلام بن حسين بصري» ـ كه در علم «تقوم بلدان» (جغرافيا و شناخت چهرهها) بلند آوازه بود ـ سپرده بود؛ براي شخصيت دادن به طلاب كليدهايي هم در اختيار آنان نهاده بود تا مستقيماً بتوانند از كتابهاي مورد نياز استفاده كنند.
گويا حيات علمي اين دار العلم پس از وفات وي با سرپرستي برادرش، سيد مرتضي ادامه يافت و دانشمندان بزرگواري همچون شيخ الطايفه، شيخ طوسي فقيه و متفكر نامدار شيعه از اين مدرسه برخاستند و به كمال رسيدند.
تأليفات
سيد رضي (ره) خود نيز در علوم اسلامي و ادب عرب استادي توانا بود، به گونهاي كه آثار وي در ادب و تفسير و فقه و كلام و حديث ـ آنچه از تطاول ايّام مصون مانده و به دست ما رسيده ـ بيانگر فكر موّاج و انديشة ژرف و مهارت و استادي اوست سيد رضي شاعري استاد، نويسندهاي بليغ و چيرهدست و دانشمندي دين شناس و مؤلفي پرتوان بوده است، چنانكه در دوران زندگي خويش مناصب بزرگ و پرمسئوليتي نظير «نقابت سادات علوي» و «نظارت بر ديوان مظالم» و «امارت حاج» را از سوي امراي آل بويه و تصويب خليفة عباسي عهدهدار بوده و با مسايل سياسي اجتماعي و عرف جامعه آشنايي نزديكي داشته است. سيد رضي در حقيقت مرد دين و سياست و علم و ادب به شمار ميرفته و آثار و تأليفات به جاي مانده از وي نيزگواه بر همين ابعاد شخصيت اوست. اكنون تأليفات وي را به اجمال از نظر ميگذرانيم:
1-خصائص الائمه: در اوايل جواني تأليف كرده و اخيراً در قم منتشر شده است.
2-مجازات الآثار النبويّه: در عراق و مصر چاپ شده است.
3-مجازات القرآن: به چاپ رسيده است.
4-حقائق التأويل و دقائق التنزيل: در تفسير قرآن مجيد.
5-الزيادات في شعرا بيتمام.
6-تعليقه بر ايضاح ابو علي فارسي: در نحو و دستور زبان عرب.
7-تعليق خلاف الفقها: در فقه و احكام.
8-الجيد من شعر ابن حجاج: گزيدهاي از اشعار ابن حجاج، شاعر شيعي معاصر وي.
9-الرسائل: مجموعه نامههاي او به اسحاق صابي در سه مجلد.
10-مختار شعر ابو اسحاق صابي: گزيدهاي از اشعار ابو اسحاق.
11-ديوان اشعار: به گفتة عبد الملك ثعالبي، ادبي هم عصر وي، در چهار مجلد بوده است.
12- نهج البلاغه: گزيدهاي از خطبهها و نامهها و كلمات قصار امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ كه تاكنون ميليونها نسخه از آن به چاپ رسيده است.
نهج البلاغه
از ميان آثار و تأليفات مرحوم سيد رضي ـ قدس سرّه ـ «نهج البلاغه» مشهورترين و ماندگارترين آنهاست كه مؤلف محترم، آن را در سال 400 هجري، يعني شش سال پيش از وفات خود با استفاده از دانش وسيع و ذوق سرشار و گزينش نيكوي ادبي خود تأليف فرموده است.
ايشان با استفاده از كتابخانة شخصي خويش و كتابخانة برادر بزرگش سيد مرتضي و كتابخانة شاپور ابن اردشير، وزير شيعي بهاء الدوله ديلمي ـ كه نوشتهاند داراي ده هزار جلد كتاب نفيس و منحصر به فرد بوده است ـ سخنان امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ را گردآوري كرده و در سه بخش «خطبهها» و «نامهها» و «كلمات قصار» سازمان داده است. سيد رضي براي اين مجموعه نام بسيار زيباي «نهج البلاغه» (روش رسا سخن گفتن) را برگزيدهاند.
ج) اسناد نهجالبلاغه
سيدرضى از رجال علم و فقاهت، و اخلاق و ادب شيعه است؛ آنسان كه مورد وثوق استادان بزرگ خود مانند شيخ مفيد بوده و در ميان همعصران و شاگردان بزرگ خويش نيز جايگاهى والا داشته است. از همين روى، بزرگان ما در اعتماد به مستند بودن نهجالبلاغه و انتساب آن به اميرالمؤمنين (ع) ذرهاى ترديد نكردهاند.[13]در ميان عالمان اهلسنت نيز معدودى در اين انتساب شك كردهاند كه رجال ديگر اهلسنت بدانها پاسخهايى مستدل دادهاند.[14]
اگر معاندان سيدرضى، نهجالبلاغه را ساخته او بدانند، دراينصورت فضيلتى بزرگ براى سيد برشمردهاند كه شاگردان مكتب على بن ابىطالب (ع) چنين اثر بديع و بىمانندى را آفريدهاند، چهرسد به مولا و سرور آنها! درهرحال ناگفته نماند علماى ما كوششهاى بسيار كردهاند كه منابع سيدرضى را كه از آنها خطبهها، نامهها و كلمههاى كوتاه را برگزيده است، معرفى كنند.[15]
د) گستردگي موضوعهاي نهجالبلاغه
هدف نهايى معارف اسلامى، ساختن انسان براساس معرفت و عشق حقيقى است. از همينرو، بيشترين آيات قرآن در خصوص انسانسازى است؛ امرى كه هماره مورد اهتمام رسول اكرم (ص) و ائمه معصومين (عليهم السلام) نيز بوده است.
بهدليل اهميت پرورش آدمى، معارفى كه دراينجهت عرضهشده، به ابعاد پرگستره نيازهاى او نظر دارد. در اين راستا مىتوان نهجالبلاغه را نمونهاى تمامعيار دانست؛ چنانكه علامه محمدتقى جعفرى مىگويد: «نهجالبلاغه براى ساختن يك جامعه بزرگ، چيزىكمندارد.»
محمد دشتى موضوعهاى نهجالبلاغه را در انتهاى ترجمه خويش آورده كه شمار آن به حدود سيزده هزار مىرسد. اين تنوع ازآنروست كه نوع توجه امام على (ع) به موضوعات، گوناگون است؛ آنگونه كه گاه اين اشارات، كوتاه و گاه طولانى است و گاهى بنيادين است و گاهى نيز گذرا. اما بههرروى نكته ترديدناپذير، گستردگى چشم پُركن مباحث امام در موضوعات مختلف است؛ موضوعاتى چون انسان، خدا، پيامبر، معاد، اخلاق، سياست، حكومت، عدالت، دنيا و پيراستگى از تعلق به آن، خلافت و امامت. البته هريك از اينها نيز با مجموعههاى فراوان، تنوع چشمنوازى يافته است.
ه) معرفي برخي آثار درباره نهجالبلاغه
از زمان تأليف نهجالبلاغه تاكنون- بهويژه در بيستوپنج سال گذشته- آثار ارزشمندى درباره نهجالبلاغه نگاشته شده است. در كنار اين پژوهشها و تأليفها، نرمافزارهايى نيز تهيه شده است. برخى از آثارى كه به معرفى كتابهاى نگاشته شده درباره نهجالبلاغه مىپردازد بدين شرح است:
يك. كتابنامه نهجالبلاغه، نوشته استاد رضا استادى كه در آن سيصد و هفتاد عنوان كتاب معرفى شده كه از آن تاريخ تاكنون بىگزاف، چندين برابر آنها تأليف شده است؛
دو. الغدير[16] اثر جاودانه علامه امينى كه تا زمان تأليف كتابش، 81 اثر را معرفى نموده كه آخرين آنها ترجمه ادبى جواد فاضل است؛
سه. الذريعة الي تصانيف الشيعة، تأليف آقابزرگ تهرانى كه در جلد چهاردهم آن 140 شرح بر نهجالبلاغه و شانزده شرح از علماى اهلسنت را كه قديمىترين آنها اثر فخر رازى است، معرفى كرده است.[17]
مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى نيز نرمافزار ارزشمندى با عنوان «دانشنامه علوى» (منهج النور) توليد كرده كه داراى اين ويژگىهاست:
- نمايش متن نهجالبلاغه براساس پنج نسخه با امكان تطبيق به همراه قرائت متن؛
- متن 24 ترجمه و يك ترجمه انگليسى، هفت ترجمه و شرح منظوم؛
- 28 شرح و تعليقه (حاشيه)، توضيح واژههاى دشوار؛
- مصادر نهجالبلاغه به زبانهاى فارسى و عربى؛
- كتابخانهاى شامل 110 عنوان در 281 جلد در زمينه نهجالبلاغه؛
- فرهنگنامهها، مستدركات، غررالحكم، زندگينامه سيدرضى و در آخر نيز امكان جستجو و فهرستسازى.
سه نمونه از فصاحت و بلاغت نهج البلاغه :
نمونه اول :
خطبه 21 : فَإِنَّ الْغَايَةَ أَمَامَكُمْ وَ إِنَّ وَرَاءَكُمُ السَّاعَةَ تَحْدُوكُمْ تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا فَإِنَّمَا يُنْتَظَرُ بِأَوَّلِكُمْ آخِرُكُمْ
قيامت پيش روى شما و مرگ در پشت سر، شما را مىراند. سبكبار شويد تا برسيد. همانا آنان كه رفتند در انتظار رسيدن شمايند.
سيد رضي : اين سخن امام پس از سخن خدا و پيامبر با هر سخنى سنجيده شود بر آن برترى دارد و از آن پيشى مىگيرد و از جمله «سبكبار شويد تا برسيد» كلامى كوتاهتر و پر معنىتر از آن شنيده نشده چه كلمه ژرف و بلندى چه جمله پر معنى و حكمت آميزى است كه تشنگى را با آب حكمت مىزدايد ما عظمت و شرافت اين جمله را در كتاب خود به نام «الخصائص» بيان كردهايم.
نمونه دوم :
خطبه 221 : از سخنان امام (ع) اين سخن را پس از تلاوت اين آيات «الهاكم التكاثر حتى زرتم المقابر» بيان فرموده: شگفتا چه هدف بسيار دورى و چه زيارت كنندگان غافلى و چه افتخار موهوم و رسوائى به ياد استخوانهاى پوسيده كسانى افتادهاند كه سالها است خاك شدهاند، آنهم چه يادآورى، آنها با اين فاصله به ياد تفاخر به كسانى افتادهاند (كه هيچگونه سودى به حالشان نخواهد داشت)
آيا به خوابگاه ابدى پدران خويش افتخار مىكنند و يا با شمارش تعداد مردگان و نابود شدگان، خود را بسيار مىشمرند (گوئى) خواهان بازگشت اجسادى هستند كه تار و پودشان از هم گسيخته، و حركاتشان به سكون تبديل يافته، (اين اجساد پوسيده) اگر مايه عبرت باشند سزاوارتر است تا باعث افتخار اگر با توجه به وضع آنان به آستانه تواضع فرود آيند عاقلانهتر است تا آنان را وسيله سربلندى قرار دهند (اما) به آنها با چشمان كم سو نگاه انداختند و در اثر اين كوته بينى در درياى جهل و غرور فرو رفتند
اگر شرح حال آنان را از عرصههاى ويران آن ديار، و خانههاى خالى بپرسند، پاسخ خواهند داد، در زمين گم شدند (و بدنهاشان خاك، و خاك آنها معلوم نيست در كجا پراكنده و جزء چه موجودى شده است)، شما نيز بعد از آنان در غرور و جهل قرار گرفتهايد،
بر جمجمه آنها قدم مىگذاريد، و بر اجساد آنها زراعت مىكنيد و از آنچه باقى گذاردهاند مىخوريد، و در كهنه خانههاى آنها سكونت مىگزينيد، و زمان در فاصله بين شما و آنها بر شما نوحهگرى و زارى مىكند
آنها پيش از شما به كام مرگ فرو رفتند و براى تعيين آبخورگاه از شما پيشى گرفتند (آرى) همانها كه داراى مقامهاى عزت و درجات افتخار بودند، سلاطين بودند و يا رعاياى آنها... (پس از مرگ) در درون قبرها خزيدند و زمين بر آنها مسلط شد، از گوشتشان خورد و از خونهايشان آشاميد، در حفرههاى گورستان به صورت جمادى بىرشد و نا پيدا كه اميد يافت شدن آن هرگز نيست قرار گرفتند. ... (خطبه ادامه دارد)
ابن ابي الحديد در ذيل خطبه بالا (221) در ج 11 ، ص 154 از شرحش بر نهج البلاغه مي نویسد :
سزوار است که اگر تمامی فصیحان عرب در مجلسی اجتماع کنند بر این کلمات سجده کنند زیرا آنان مواضع سجود در اشعار عرب را همچون مواضع سجود در آیات قرآن می شناسند من به همه آنچه امتها بدان سوگند ياد می کنند قسم مي خورم كه :از پنجاه سال پيش تا كنون بيش از هزار بار اين خطبه را خوانده ام و هرگز نشده آن را بخوانم مگر آنكه در درونم لرزش و ترس و موعظه اي تازه پيدا شده است اين كلمات به شدت در دل و جانم تاثير گذاشته و اعضا و جوارحم را به لرزه افكنده است چه بسيار واعظان و خطيبان و سخنوراني كه در اين باب سخن گفته اند و من به آن سخنان گوش داده ام و مكرر به آن سخنان دقت نموده ام اما در هيچ كدام از آن سخنان تاثير اين كلام را در وجود خويش نيافته ام .
نمونه سوم :
خطبه 16 : أَلَا وَ إِنَّ الْخَطَايَا خَيْلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا وَ خُلِعَتْ لُجُمُهَا فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِي النَّارِ أَلَا وَ إِنَّ التَّقْوَى مَطَايَا ذُلُلٌ حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا وَ أُعْطُوا أَزِمَّتَهَا فَأَوْرَدَتْهُمُ الْجَنَّة
بدانيد خطاها اسبان سركشند كه افسار گسيخته سوارههاى خود را به پيش مىبرند تا به جهنم وارد كنند. آگاه باشيد كه تقوا مركبهاى راهوار است كه مهارشان به دست سوارههاى آنها سپرده شده، در نتيجه آنان را وارد بهشت مىنمايند.
سيد رضي : در اين سخن كوتاه جايگاهى از زيبايى است كه از هر گونه توصيف بيرون است، بهرهاى كه از شگفتى در اين كلام به انسان مىرسد بيش از درك حقايقى است كه در آن وجود دارد. در اين سخن علاوه بر آنچه گفتيم اضافاتى از فصاحت هست كه زبان از بيانش عاجز، و انديشه از رسيدن به ژرفايش ناتوان است. اين گفتار مرا نمىفهمد مگر كسى كه عمرش را در صنعت فصاحت صرف كرده، و انديشهاش به ريشههاى آن نفوذ كرده باشد، و جز دانايان احدى قدرت تعقّل اين كلام را ندارد
مقدمه سید رضی بر نهج البلاغه
من در آغاز جوانى و طراوت زندگى دست به تاليف كتابى در «خصائص و ويژگيهاى ائمه عليهم السلام» زدم كه مشتمل بر خبرهاى جالب و سخنان بر جسته آنها بود انگيزه اين عمل را در آغاز آن كتاب يادآور شدهام و آن را آغاز سخن قرار دادهام
پس از گرد آوردن خصائص امير مؤمنان (ع) مشكلات و حوادث روزگار از اتمام بقيه كتاب مرا بازداشت من آن كتاب را مبوب نموده و به فصلهاى مختلفى تقسيم كرده بودم،
در پايان آن فصلى بود كه متضمن سخنان جالب امام (ع) بود از سخنان كوتاه در مواعظ، حكم، امثال و آداب نه خطبههاى طولانى و نه نامههاى گسترده. برخى از دوستان آن را جالب و شگفتانگيز از جنبههاى گوناگون دانستند و از من خواستند كتابى تاليف كنم كه سخنان برگزيده امير مؤمنان (ع) در جميع فنون و بخشهاى مختلف، از خطبهها، نامهها، مواعظ و ادب در آن گرد آيد
زيرا مىدانستند اين كتاب متضمن شگفتيهاى بلاغت و نمونههاى ارزنده فصاحت و جواهر سخنان عرب و نكات درخشان از سخنان دينى و دنيوى خواهد بود كه در هيچ كتابى جمع آورى نشده و در هيچ نوشتهاى تمام جوانب آن گردآورى نگرديده چه اين كه امير مؤمنان منشا فصاحت است و منبع بلاغت و پديد آورنده آن .
مكنونات بلاغت بوسيله او آشكار گرديده، و قوانين و اصول آن از او گرفته شده، تمام خطباء و سخنرانان به او اقتداء نموده، و همه واعظان بليغ از سخن او استمداد جستهاند با اين همه او هميشه پيشرو است آنها دنبالهرو، او مقدم است آنها موخر، زيرا سخن او كلامى است كه آثار علم الهى و رائحه سخن پيامبر به همراه دارد
من خواسته آنها را اجابت كردم و اين كار را شروع نمودم، در حالى كه يقين داشتم سود و نفع معنوى آن بسيار است، و بزودى همه جا را تحت سيطره خود قرار خواهد داد و اجر آن ذخيره آخرت خواهد بود منظورم اين بود كه علاوه بر فضائل بىشمار ديگر، بزرگى قدر و شخصيت امير مؤمنان را از اين نظر روشن سازم، و او تنها فردى است كه از ميان تمام گذشتگان كه سخنى از آنها بجا مانده به آخرين مرحله فصاحت و بلاغت رسيده گفتار او اقيانوسى است ناپيدا كرانه كه سخن هيچ بليغى به پايه آن نمىرسد
من خواستم در اين مورد در افتخار به امام (ع) به قول شاعر معروف «فرزدق» متمثل شوم كه: در مورد افتخار به پدران خود به شخصى به نام «جرير» خطاب مىكند:
اولئك آبائى فجئنى بمثلهم اذا جمعتنا يا جرير المجامع
«اى جرير اينها پدران و نياكان منند اگر مىتوانى در آن هنگام كه در مجمعى گرد آمديم همانند آنها را براى خود بر شمار»
ديدم سخنان آن حضرت بر مدار سه اصل مىچرخد: نخست خطبهها و اوامر، دوم نامهها و رسائل و سوم كلمات حكمت آميز و مواعظ، من با توفيق الهى تصميم گرفتم ابتداء خطبهها پس از آن نامهها، و سپس كلمات حكمت آميز جالب آن حضرت را جمع كنم، به هر كدام از آنها بابى را اختصاص دادم و صفحاتى ويژه آن گردانيدم تا اين كه اين مقدمهاى باشد براى بدست آوردن آنچه به آن دسترسى ندارم (و ممكن است) در آينده به آن برسم
و هر گاه سخنى از آن حضرت در مورد بحث و مناظره يا پاسخ سؤال و يا منظور ديگرى بود كه به آن دست يافتم ولى جزء هيچ يك از اين سه بخش نبود آن را در مناسبترين و نزديكترين بخش قرار دادم، و بسا در ميان آنچه برگزيدهام فصول غير منظم و سخنان جالب غير مرتبى آمده، اين بخاطر آن است كه من نكتهها و جملات درخشان آن حضرت را جمع مىكنم و منظورم حفظ تمام پيوندها و ارتباطات كلامى نيست
از شگفتيهاى سخن امام (ع) كه او خود در اين زمينه تنها فرد است، و شريك و همتائى در آنها ندارد اين است كه سخن آن حضرت را كه در باره زهد و مواعظ است هر گاه كسى تأمل كند و خود را از اين جهت بيگانه دارد كه اين سخن شخصى عظيم القدر و نافذ الامر است كه همه در برابر او سر فرود مىآورند، شك و ترديد نخواهد كرد كه گوينده اين سخن كسى است كه جز در وادى زهد و پارسائى قدم نگذاشته و هيچ اشتغالى مگر عبادت نداشته است يقين ميكند كه اين سخن از كسى است كه در گوشه خانهاى تنها و دور از اجتماع يا در يكى از غارها قرار گرفته كه جز صداى خودش را نمىشنود و غير خويش ديگرى را نمىبيند، و همواره مشغول عبادت مىباشد
و هيچگاه نمىتواند باور كند كه اين سخن كسى است كه به هنگام جنگ در درياى لشكر دشمن فرو مىرفت و پهلوانان و جنگجويان نيرومند را بر زمين مىافكند و او با اين حال يكى از زهاد است و يكى از افراد صالح و پاك كه نمونهاى برايش پيدا نمىتوان كرد
اين است فضائل عجيب و شگفتىزا و ويژگيهاى لطيف او كه جمع ميان اضداد كرده است بسيار مىشد كه من در اين باره با برادران مذاكره مىكردم و شگفتى آنها را از اين ويژگى خاص امام (ع) برمىانگيزانيدم و راستى اين خود جاى عبرت و شايسته انديشه و فكر است
اگر در اثناء سخنان انتخاب شده لفظ مردد و يا معنى مكررى آمده است عذر من در اين باره اين است كه در روايات مربوط به سخنان امام (ع) اختلاف شديدى است گاهى سخنى را در روايتى يافتم و همان طور كه بوده آن را نقل كردم سپس روايت ديگرى بدستم رسيده در همان موضوع اما با روايت قبل يكسان نبوده، يا بخاطر مطالب بيشترى كه داشته، و يا بخاطر لفظ جالبترى كه در آن به كار رفته لازم بود آن را نيز بياورم
اين نيز ممكن است بر اثر طولانى شدن مدت، آنچه در پيش نوشته بودم فراموش شده باشد و قسمتى از آن در اثر سهو و نسيان نه عمدا دوباره آورده شده است
با اين حال ادعا نمىكنم كه من به همه جوانب سخنان امام (ع) احاطه پيدا كردهام بطورى كه هيچكدام از سخنان او از دستم نرفته باشد، بلكه بعيد نمى دانم كه آنچه نيافتهام بيش از آن باشد كه يافتهام و آنچه در اختيارم قرار گرفته كمتر است از آنچه بدستم نيامده اما وظيفه من غير از تلاش و كوشش و سعى فراوان براى يافتن اين گم- شدهها نيست، و از خدا مىخواهم در اين راه مرا راهنمائى كند
بعد از تمام شدن كتاب چنين ديدم كه نامش را «نهج البلاغه» بگذارم زيرا اين كتاب درهاى بلاغت را بروى بيننده مىگشايد، و خواستههايش را به او نزديك مىسازد
اين كتاب هم مورد نياز دانشمند و عالم است و هم دانشجو و متعلم، و خواسته شخص بليغ و زاهد در آن يافت مىشود در اثناء كلمات امام (ع) سخنان شگفتانگيزى در مورد توحيد، عدل و تنزيه خداوند از شباهت به خلق مىبينيم كه تشنگان را سيراب كرده، و پردهها را از روى تاريكى شبهات بر مىگيرد
از خداوند بزرگ توفيق و نگهدارى از لغزش را خواستارم، و نيز مىخواهم كه به من در اين راه مقاومت و يارى بخشد و از خطاى فكر پيش از خطاى زبان، و از خطاى سخن، پيش از لغزش قدم، به او پناه مىبرم او مرا كفايت مىكند و بهترين حافظ و ياور است.
[1] ( 1). جمعى از نويسندگان، نهجالبلاغه و گردآورنده آن، ص 290.
[2] ( 2). ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 24.
[3] ( 1). جمعى از نويسندگان، يادنامه كنگره هزاره نهجالبلاغه، ج 1، ص 19.
[4] ( 2). آقا بزرگ تهرانى، الذريعه، ج 14.
[5] ( 3). جمعى از نويسندگان، يادنامه كنگره هزاره نهجالبلاغه، ج 1، ص 202.
[6] ( 1). شهرستانى، در پيرامون نهجالبلاغه، ص 15.
[7] ( 2). مطهرى، سيرى در نهجالبلاغه، ص 26.
[8] ( 3). بنگريد به: محمدى رىشهرى، دانشنامه اميرالمؤمنين*.
[9] ( 1). جمعى از نويسندگان، يادنامه كنگره هزاره نهجالبلاغه، ج 1، ص 293.
[10] ( 2). مطهرى، سيرى در نهجالبلاغه، مقدمه كتاب.
[11] ( 3). حسنزاده آملى، انسان كامل از ديدگاه نهجالبلاغه، ص 25.
[12] ( 1). جمعى از نويسندگان، يادنامه كنگره هزاره نهجالبلاغه، ج 1، ص 318- 294.
[13] ( 4). امينى، ترجمه الغدير، ج 7، ص 297.
[14] ( 5). برخى از اين بحثها در شرح بيست جلدى ابن ابىالحديد معتزلى، كتاب الغدير علامه امينى( در شرححال رضى) و آثار گوناگون ديگر علماى فريقين آمده است.
[15] ( 1). مصادر نهجالبلاغه و اسانيده، نوشته سيد عبدالزهراء حسينى از آثارى است كه در آن از صد و چهارده منبع ديگر نام برده شده كه بيست كتاب از ميان آنها مربوط به علماى قبل از سيد رضى است.( مكارم شيرازى و همكاران، پيام امام، ج 1، ص 59)
سيد رضى نيز در ميان سخنان خود در تفسير خطبهها و ديگر بيانات امام، به پانزده منبع اشاره نموده است.
عزيزالله عطاردى در مقاله خود هفتاد شخصيت را نام مىبرد كه از زمان حيات امامعلى* تا قبل از حيات سيدرضى به جمعآورى بخشهايى از نهجالبلاغه پرداختهاند. برخى ديگر از محققان نيز به جمعآورى مدارك و مستندات نهجالبلاغه پرداختهاند؛ نظير: مدارك نهجالبلاغه نوشته هادى كاشفالغطا( م 1361 ق)، مدارك نهجالبلاغه اثر شيخ عبدالله نعمه، نهجالسعاده فى مستدرك نهجالبلاغه نوشته محمدباقر محمودى( هشت جلد آن به چاپ رسيده)، نهجالتقويم تأليف خلف بن عبدالمطلب مشعشعى حويزى از علماى قرن يازدهم و نيز استناد نهجالبلاغه اثر امتياز عليخان عرشى، نهجالبلاغه، چاپ جامعه مدرسين حوزه علميه قم كه مصادر كلمات در حاشيه هر صفحه نوشته شده است.
[16] ( 1). كتاب گرانسنگ الغدير در 22 جلد به فارسى برگردان شده است.
[17] ( 2). بنگريد به: آقابزرگ تهرانى، الذريعة الى تصانيف الشيعة، ج 14، ص 160- 111.