loading...
امیرالمومنین اسدلله الغالب علی(ع)
هادی فرهنگ دوست بازدید : 174 چهارشنبه 1388/08/27 نظرات (0)

 

قانون جذب و دفع :

قانون " جذب و دفع " يكقانون عمومی است كه بر سرتاسر نظام‏ آفرينش حكومت می‏كند . از نظر جوامع علمی امروزبشر مسلم است كه هيچ‏ ذره‏ای از ذرات جهان هستی از دائره حكومت جاذبه عمومی خارجنبوده و همه‏ محكوم آنند . از بزرگترين اجسام و اجرام عالم تا كوچكترين ذرات آندارای‏ اين نيروی مرموز به نام نيروی جاذبه هستند و هم به نحوی تحت تأثير آن‏می‏باشند
بشر دورانهای باستان به جاذبه عمومی جهان پی نبرده بود و ليكن به وجودجاذبه در برخی اجسام پی برده بود و بعضی از اشياء را سمبل آن می‏دانست ، چونمغناطيس و كهربا . تازه ، ارتباط جاذبی آنها را نسبت به همه چيز نمی‏دانست بلكه بهيك ارتباط خاصی رسيده بود ، ارتباط مغناطيس و آهن ، كهربا و كاه

17

ذره ذره كاندر اين ارض و سماست

جنس خود را همچو كاه و كهرباست

از اينها كه بگذريم نيروی جاذبه را در مورد سايرجمادات نمی‏گفتند و فقط درباره زمين كه چرا در وسط افلاك وقوف كرده است سخنی داشتند
معتقد بودند كه زمين در وسط آسمان معلق است و جاذبه از هر طرف آنرا می‏كشد وچون اين كشش از همه جوانب است قهرا در وسط ايستاده و به هيچ‏ طرف متمايل نمی‏گردد . بعضی معتقد بودند كه آسمان ، زمين را جذب نمی‏كند بلكه آن را دفع می‏كند ، و چوننيروی وارد بر زمين از همه جوانب متساوی‏ است در نتيجه زمين در نقطه خاصی قرارگرفته و تغيير مكان نمی‏دهد
در نباتات و حيوانات نيز همه قائل به قوه جاذبه ودافعه بوده‏اند ، به‏ اين معنی كه آنها را دارای سه قوه اصلی : غاذيه ، ناميه ومولده‏ می‏دانستند و برای قوه غاذيه چند قوه فرعی قائل بودند : جاذبه ، دافعه ،هاضمه و ماسكه . و می‏گفتند در معده نيروی جذبی است كه غذا را به سوی خود می‏كشد واحيانا هم آنجا كه غذا را مناسب نيابد دفع می‏كند ( 1 ) و همچنين‏ می‏گفتند در كبدنيروی جذبی است كه آب را به سوی خود جذب می‏كند

معده نان را می‏كشد تا مستقر

می‏كشد مر آب را تف جگر

پاورقی : 1 - اما امروز ساختمان بدن را ماشينی می‏دانند و عملدفع را نظير تلمبه‏ تلقی می‏كنند

18

جاذبه و دافعه در جهان انسان :

در اينجا غرض ازجذب و دفع ، جذب و دفعهای جنسی نيست اگر چه آن نيز خود نوع خاصی از جذب و دفع استاما با بحث ما ارتباط ندارد و خود موضوعی مستقل است . بلكه مراد آن جذب و دفعهائیاست كه در ميان افراد انسان در صحنه حيات اجتماعی وجود دارد . در جامعه انسانی نيزبرخی‏ همكاريها است كه بر اساس اشتراك منافع است . البته اينها نيز از بحث‏ ما خارجاست
قسمت عمده‏ای از دوستيها و رفاقتها ، و يا دشمنيها و كينه توزيها ، همه‏مظاهری از جذب و دفع انسانی است . اين جذب و دفعها براساس سنخيت و مشابهت و يا ضديتو منافرت پی‏ريزی شده است ( 1 ) و در حقيقت علت‏ اساسی جذب و دفع را بايد در سنخيتو تضاد جستجو كرد ، همچنانكه از نظر بحثهای فلسفی مسلم است كه : السنخية علةالانضمام . گاهی دو نفر انسان يكديگر را جذب می‏كنند و دلشان می‏خواهد با يكديگردوست و رفيق باشند . اين رمزی دارد و رمزش جز سنخيت نيست . اين دو نفر تا در بينشانمشابهتی نباشد همديگر را جذب نمی‏كنند و متمايل به‏ دوستی با يكديگر نخواهند شد وبه طور كلی نزديكی هر دو موجود دليل بر يك‏ نحو مشابهت و سنخيتی است در بين آنها

پاورقی : 1 - بر خلاف آنچه در جريان الكتريسيته گفته می‏شود كهدو قطب همنام‏ يكديگر را دفع می‏كنند و دو قطب ناهمنام يكديگر را جذب می‏كنند

19

در مثنوی ، دفتر دومداستان شيرينی را آورده است : حكيمی زاغی را ديد كه با لك لكی طرح دوستی ريخته باهم می‏نشينند و باهم پرواز می‏كنند ! دو مرغ از دو نوع . زاغ نه قيافه‏اش و نه رنگش، با لك لك شباهتی ندارد . تعجب كرد كه زاغ با لك لك چرا ؟ ! نزديك آنها رفت و دقتكرد ديد هر دوتا لنگند

آن حكيمی گفت ديدم هم تكی

در بيابان زاغ را با لك لكی

در عجب ماندم ، بجستم حالشان

تا چه قدر مشترك يابم نشان

چون شدم نزديك و من حيران و دنگ

خود بديدم هر دوان بودند لنگ

اين يك پائی بودن ، دو نوع حيوان بيگانه را باهمانس داد . انسانها نيز هيچگاه بدون جهت با يكديگر رفيق و دوست نمی‏شوند كما اينكههيچوقت‏ بدون جهت با يكديگر دشمن نمی‏شوند
به عقيده بعضی ريشه اصلی اين جذب ودفعها نياز و رفع نياز است
انسان موجودی نيازمند است و ذاتا محتاج آفريده شده ،با فعاليتهای پی‏گير خويش می‏كوشد تا خلاءهای خود را پر كند و حوائجش را برآورد واين نيز امكان پذير نيست بجز اينكه به دسته‏ای بپيوندد و از جمعيتی رشته پيوند رابگسلد تا بدينوسيله از دسته‏ای بهره گيرد و از زيان دسته ديگر خود را برهاند و ماهيچ گرايش و يا انزجاری را در وی نمی‏بينيم مگر اينكه از شعور استخدامی او نضجگرفته است .

20

و روی اين حساب ، مصالححياتی و ساختمان فطری ، انسان را جاذب و دافع پرورده است تا با آنچه در آن خيریاحساس می‏كند بجوشد و آنچه را با اهداف خويش منافر می‏بيند از خود دور كند و درمقابل آنچه‏ غير از اينهاست كه نه منشأ بهره‏ای هستند و نه زيانبارند بی‏احساس باشد، و در حقيقت جذب و دفع دوركن اساسی زندگی بشرند و به همان مقداری كه از آنها كاستهشود در نظام زندگيش خلل جايگزين می‏گردد و بالاخره آنكه قدرت‏ پر كردن خلاءها رادارد ديگران را به خود جذب می‏كند و آنكه نه تنها خلاءی‏ را پر نمی‏كند بلكه برخلاءها می‏افزايد انسانها را از خود طرد می‏كند و بی‏تفاوتها هم همچوسنگی در كناری

اختلاف انسانها در جذب و دفع :

افراد از لحاظجاذبه و دافعه نسبت به افراد ديگر انسان ، يكسان نيستند بلكه به طبقات مختلفی تقسيممی‏شوند : 1 - افرادی كه نه جاذبه دارند و نه دافعه ، نه كسی آنها را دوست و نه‏كسی دشمن دارد ، نه عشق و علاقه و ارادت را بر می‏انگيزند و نه عداوت و حسادت وكينه و نفرت كسی را ، بی‏تفاوت در بين مردم راه می‏روند مثل اين‏ است كه يك سنگ درميان مردم راه برود

21

اين ، يك موجود ساقط وبی‏اثر است . آدمی كه هيچگونه نقطه مثبتی در او وجود ندارد ( مقصود از مثبت تنهاجهت فضيلت نيست ، بلكه شقاوتها نيز در اينجا مقصود است ) نه از نظر فضيلت و نه ازنظر رذيلت ، حيوانی است غذائی می‏خورد و خوابی می‏رود و در ميان مردم‏ می‏گرددهمچون گوسفندی كه نه دوست كسی است و نه دشمن كسی ، و اگر هم به‏ او رسيدگی كنند وآب و علفش دهند برای اين است كه در موقع از گوشتش‏ استفاده كنند . او نه موج موافقايجاد می‏كند و نه موج مخالف . اينها يك‏ دسته هستند : موجودات بی‏ارزش و انسانهایپوچ و تهی ، زير انسان نياز دارد كه دوست بدارد و او را دوست بدارند و هم می‏توانيمبگوئيم نياز دارد كه دشمن بدارد و او را دشمن بدارند
2 -
مردمی كه جاذبه دارنداما دافعه ندارند ، با همه می‏جوشند و گرم‏ می‏گيرند و همه مردم از همه طبقات رامريد خود می‏كنند ، در زندگی همه كس‏ آنها را دوست دارد و كسی منكر آنان نيست ،وقتی هم كه بميرند مسلمان با زمزمشان می‏شويد و هندو بدن آنها را می‏سوزاند
چنان با نيك و بد خوكن كه بعد از مردنت عرفی مسلمانت به زمزم شويد و هندوبسوزاند بنا به دستور اين شاعر ، در جامعه‏ای كه نيمی از آن مسلمان است و به‏ جنازهمرده احترام می‏كند و آن را غسل می‏دهد و گاهی برای احترام بيشتر با آب مقدس زمزمغسل می‏دهند ، و نيمی هندو كه مرده را می‏سوزانند و خاكسترش را بر باد می‏دهند ، درچنين جامعه‏ای آنچنان زندگی كن كه مسلمان‏ تو را از خود بداند و بخواهد ترا پس ازمرگ با آب زمزم و هندو نيز تو را از خويش بداند و بخواهد پس از مرگ تو را بسوزاند

22

غالبا خيال می‏كنند كه حسنخلق و لطف معاشرت و به اصطلاح امروز " اجتماعی بودن " همين است كه انسان همه را باخود دوست كند . اما اين‏ برای انسان هدفدار و مسلكی كه فكر و ايده‏ای را در اجتماعتعقيب می‏كند و درباره منفعت خودش نمی‏انديشد ميسر نيست . چنين انسانی خواه ناخواهيك رو و قاطع و صريح است مگر آنكه منافق و دورو باشد . زيرا همه مردم‏ يك جور فكرنمی كنند و يك جور احساس ندارند و پسندهای همه يكنواخت‏ نيست . در بين مردم دادگرهست ، ستمگر هم هست ، خوب هست ، بد هم‏ هست . اجتماع منصف دارد ، متعدی دارد ، عادلدارد ، فاسق دارد ، و آنها همه نمی‏توانند يك نفر آدم را كه هدفی را به طور جدیتعقيب می‏كند و خواه‏ ناخواه با منافع بعضی از آنها تصادم پيدا می‏كند دوست داشتهباشند . تنها كسی موفق می‏شود دوستی طبقات مختلف و صاحبان ايده‏های مختلف را جلبكند كه متظاهر و دروغگو باشد و با هر كسی مطابق ميلش بگويد و بنماياند . اما اگرانسان يك رو باشد و مسلكی ، قهرا يك عده‏ای با او دوست می‏شوند و يك عده‏ای نيزدشمن . عده‏ای كه با او در يك را هند به سوی او كشيده‏ می‏شوند و گروهی كه در راهیمخالف آن راه می‏روند او را طرد می‏كنند و با او می‏ستيزند
بعضی از مسيحيان كهخودرا و كيش خود را مبشر محبت معرفی می‏كنند ، ادعای آنها اينست كه انسان كامل فقطمحبت دارد و بس ، پس فقط جاذبه‏ دارد و بس ، و شايد برخی هندوها نيز اين چنينادعائی را داشته باشند

23

در فلسفه هندی و مسيحی ازجمله مطالبی كه بسيار به چشم می‏خورد محبت‏ است . آنها می‏گويند بايد به همه چيزعلاقه ورزيد و ابراز محبت كرد و وقتی كه ما همه را دوست داشتيم چه مانعی دارد كههمه نيز ما را دوست‏ بدارند ، بدها هم ما را دوست بدارند چون از ما محبت ديده‏اند
اما اين آقايان بايد بدانند تنها اهل محبت بودن كافی نيست ، اهل‏ مسلك هم بايدبود و به قول گاندی در " اينست مذهب من " محبت بايد با حقيقت توأم باشد و اگر باحقيقت توأم بود بايد مسلكی بود و مسلكی‏ بودن خواه ناخواه دشمن ساز است و در حقيقتدافعه‏ای است كه عده‏ای را به‏ مبارزه بر می‏انگيزد و عده‏ای را طرد می‏كند
اسلام نيز قانون محبت است . قرآن ، پيغمبر اكرم را رحمة للعالمين‏ معرفی می‏كند : « و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين »( 1 )
نفرستاديم تو را مگر كه مهر و رحمتیباشی برای جهانيان . يعنی نسبت به‏ خطرناكترين دشمنانت نيز رحمت باشی و به آنانمحبت كنی ( 2 )

پاورقی : 1 - سوره انبياء ، آيه . 107 2 - بلكه او نسبت به همهچيز مهر می‏ورزيد حتی حيوانات و جمادات و لذا در سيره او می‏بينيم كه تمام آلات وابزار زندگيش اسمی خاص داشت ، اسبها و شمشيرها و عمامه‏هايش همه اسمی خاص داشتند واين نيست جز اينكه‏ موجودات ، همگان مورد ابراز محبت و عشق او بودند و گوئی برایهمه چيز شخصيتی قائل بود . تاريخ اين روش >

24

اما محبتی كه قرآن دستورمی‏دهد آن نيست كه با هر كسی مطابق ميل و خوشايند او عمل كنيم ، با او طوری رفتاركنيم كه او خوشش بيايد و لزوما به سوی ما كشيده شود . محبت اين نيست كه هر كسی رادر تمايلاتش آزاد بگذاريم و يا تمايلات او را امضاء كنيم . اين محبت نيست بلكه نفاقو دوروئی است . محبت آنست كه با حقيقت توأم باشد . محبت خير رساندن‏ است و احياناخير رساندنها به شكلی است كه علاقه و محبت طرف را جلب‏ نمی‏كند . چه بسا افرادی كهانسان از اين رهگذر به آنها علاقه می‏ورزد و آنها چون اين محبتها را با تمايلاتخويش مخالف می‏بينند بجای قدردانی‏ دشمنی می‏كنند . به علاوه و محبت منطقی وعاقلانه آنست كه خير و مصلحت‏ جامعه بشريت در آن باشد نه خير يك فرد و يا يك دستهبالخصوص . بسا خير رساندنها و محبت كردنها به افراد كه عين شر رساندن و دشمنی كردنبا اجتماع است
در تاريخ مصلحين بزرگ ، بسيار می‏بينيم كه برای اصلاح شؤوناجتماعی مردم‏ می‏كوشيدند و رنجها را به خود هموار می‏ساختند اما در عوض جز كينه وآزار از مردم جوابی نمی‏ديدند . پس اينچنين نيست كه در همه جا محبت ، جاذبه‏ باشدبلكه گاهی محبت به صورت دافعه‏ای بزرگ جلوه می‏كند كه جمعيتهائی را عليه انسان‏متشكل می‏سازد

پاورقی : > را در مورد انسانی غير او سراغ ندارد و در حقيقتاين روش حكايت‏ می‏كند كه او سمبل عشق و محبت انسانی بوده است . وقتی از كنار كوهاحد می‏گذشت با چشمان پر فروغ و نگاه از محبت لبريزش احد را مورد عنايت‏ خويش قرارداد و گفت : جبل يحبنا و نحبه » كوهی است كه ما را دوست‏ دارد و ما نيز آن را دوستداريم . انسانی كه كوه و سنگ نيز از مهر او بهره‏مند است

25

عبدالرحمن بن ملجم مرادیاز سختترين دشمنان علی بود . علی خوب‏ می‏دانست كه اين مرد برای او دشمنی بسيارخطرناك است . ديگران هم گاهی‏ می‏گفتند كه آدم خطرناكی است ، كلكش را بكن . اما علیمی‏گفت قصاص قبل‏ از جنايت بكنم ؟ ! اگر او قاتل من است من قاتل خودم را نمی‏توانمبكشم
او قاتل من است نه من قاتل او ، و درباره او بود كه علی گفت : « اريدحياته و يريد قتلی » ( 1 )
من می‏خواهم او زنده بماند و سعادت او را دوست دارماما او می‏خواهد مرا بكشد . من به او محبت و علاقه دارم اما او با من دشمن است وكينه‏ می‏ورزد
و ثالثا محبت تنها داروی علاج بشريت نيست . در مذاقها ومزاجهائی‏ خشونت نيز ضرورت دارد و مبارزه و دفع و طرد لازم است . اسلام هم دين‏ جذبو محبت است و هم دين دفع و نقمت ( 2 )

پاورقی : 1 - بحار الانوار ، چاپ جديد ، ج 42 ، ص 193 - . 194 2 - ممكن است بگوئيم نقمتها نيز مظاهری از عواطف و محبتها است . در دعا می خوانيم " يا من سبقت رحمته غضبه » " ای كسی كه رحمت و مهرت بر خشمت‏ پيشی گرفت و چون خواستیرحمت كنی غضب كردی و خشم گرفتی و الا اگر آن‏ رحمت و مهر نبود غضب نيز نمی‏بود
مانند پدری كه بر فرزندش خشم می‏گيرد چون او را دوست دارد و به آينده‏ اوعلاقمند است . اگر خلافی را انجام دهد ناراحت می‏شود و گاهی كتكش‏ می‏زند و حالاينكه >

26

3 - مردمی كه دافعه دارنداما جاذبه ندارند ، دشمن سازند اما دوست ساز نيستند . اينها نيز افراد ناقصی هستند، و اين دليل بر اينست كه فاقد خصائل مثبت انسانی می‏باشند زيرا اگر از خصائلانسانی بهره‏مند بودند گروهی و لو عده قليلی طرفدار و علاقه‏مند داشتند ، زيرا درميان مردم همواره آدم خوب وجود دارد هر چند عددشان كم باشد

پاورقی : > چه بسا رفتاری ناهنجارتر را از فرزندان و بچه‏هایديگران ببيند ولی‏ هيچگونه احساسی را در مقابل ندارد . در مورد فرزندش خشمگين شدزيرا كه‏ علاقه داشت ولی در مورد ديگران به خشم نيامد چون علاقه نبود
و از طرفیعلاقه‏ها گاهی كاذب است يعنی احساسی است كه عقل بر آن‏ حكومت ندارد كما اينكه درقرآن می‏فرمايد : و لا تأخذكم بهما رأفه فی دين الله ». / 24 : . 2 در اجرای قانونالهی رأفت و مهرتان به مجرم گل نكند . زيرا اسلام‏ همانگونه كه نسبت به افراد علاقهمی‏ورزد به اجتماع نيز علاقمند است
بزرگترين گناه ، گناهی است كه در نظر انسانكوچك آيد و بی‏اهميت تلقی‏ گردد
امير المؤمنين می‏فرمايد : " اشد الذنوب مااستهان به صاحبه » " . (نهج البلاغه ، حكمت 340)
سختترين گناهان گناهی است كهگناهكار آنرا آسان و ناچيز پندارد . شيوع‏ گناه تنها چيزی است كه عظمت گناه را ازديده‏ها می‏برد و آن را در نظر فرد ناچيز جلوه می‏دهد
و لذا اسلام می‏گويدهنگامی كه گناهی انجام گرفت و اين گناه در خفاء كامل نبود و افرادی بر آن آگاهیيافتند بايد گناهكار مورد سياست قرار گيرد يا حد بخورد و يا تعزير شود . در فقهاسلامی به طور كلی گفته‏اند ترك‏ هر واجب و انجام هر حرامی اگر حد برای آن تعييننشده تعزير دارد . " تعزير " كيفر كمتر از مقدار " حد " است كه بر طبق نظريه حاكمتعيين‏ می‏گردد
در اثر گناه يك فرد و اشاعه آن ، اجتماع يك قدم به گناه نزديكشد و اين از بزرگترين خطرات است برای آن . پس بايد گناهكار را به مقتضای‏ اهميتگناهش كيفر داد تا باز اجتماع به راه بر گردد و عظمت گناه از ديده‏ها بيرون نرود
بنابر اين خود كيفر و نقمت ، مهری است كه نسبت به اجتماع مبذول‏ می‏گردد

27

اگر همه مردم باطل و ستمپيشه بودند اين دشمنيها دليل حقيقت و عدالت‏ بود اما هيچوقت همه مردم بد نيستندهمچنانكه در هيچ زمانی همه مردم خوب‏ نيستند . قهرا كسی كه همه دشمن او هستند خرابیاز ناحيه خود اوست و الا چگونه ممكن است در روح انسان خوبيها وجود داشته باشد و هيچدوستی نداشته‏ باشد . اينگونه اشخاص در وجودشان جهات مثبت وجود ندارد حتی در جهات‏شقاوت . وجود اينها سر تا سر تلخ است و برای همه هم تلخ است . چيزی كه‏ لااقل برایبعضيها شيرين باشد [ در اينها ] وجود ندارد
علی ( ع ) می‏فرمايد : « اعجز الناسمن عجز عن اكتساب الاخوان ، و اعجز منه من ضيع من ظفر به‏ منهم » ( 1 )
"
ناتوانترين مردم كسی است كه از دوست يافتن ناتوان باشد و از آن‏ ناتوانتر آنكهدوستان را از دست بدهد و تنها بماند "
4 -
مردمی كه هم جاذبه دارند و هم دافعه . انسانهای با مسلك كه در راه‏ عقيده و مسلك خود فعاليت می‏كنند ، گروههائی را بهسوی خود می‏كشند ، در دلهائی به عنوان محبوب و مراد جای می‏گيرند و گروههائی را هماز خود دفع‏ می‏كنند و می‏رانند ، هم دوست سازند و هم دشمن ساز ، هم موافق پرور وهم‏ مخالف پرور

پاورقی : 1 - نهج البلاغه ، حكمت . 11

28

اينها نيز چند گونه‏اند ،زيرا گاهی جاذبه و دافعه هر دو قوی است و گاهی هر دو ضعيف و گاهی با تفاوت . افرادبا شخصيت آنهائی هستند كه‏ جاذبه و دافعه شان هر دو قوی باشد ، و اين بستگی دارد بهاينكه پايگاههای‏ مثبت و پايگاههای منفی در روح آنها چه اندازه نيرومند باشد . البته قوت‏ نيز مراتب دارد ، تا می‏رسد به جائی كه دوستان مجذوب ، جان را فدامی‏كنند و در راه او از خود می‏گذرند و دشمنان هم آنقدر سرسخت می‏شوند كه‏ جان خودرا در اين راه از كف می‏دهند و تا آنجا قوت می‏گيرند كه حتی بعد از مرگ قرنها جذب ودفعشان در روحها كارگر واقع می‏شود و سطح وسيعی را اشغال می‏كند . و اين جذب ودفعهای سه بعدی از مختصات اولياء است‏ همچنانكه دعوتهای سه بعدی مخصوص سلسلهپيامبران است ( 1 )
از طرفی بايد ديد چه عناصری را جذب و چه عناصری را دفعمی‏كنند . مثلا گاهی عنصر دانا را جذب و عنصر نادان را دفع [ می‏كنند ] و گاهی برعكس‏ است . گاهی عناصر شريف و نجيب را جذب و عناصر پليد و خبيث را دفع [ می‏كنند ] و گاهی برعكس است . لهذا دوستان و دشمنان ، مجذوبين و مطرودين‏ هر كسی دليل قاطعیبر ماهيت اوست

پاورقی : 1 - مقدمه جلد اول خاتم پيامبران ، ص 11 و . 12

29

صرف جاذبه و دافعه داشتن وحتی قوی بودن جاذبه و دافعه برای اينكه‏ شخصيت شخص قابل ستايش باشد كافی نيست بلكهدليل اصل شخصيت است ، و شخصيت هيچكس دليل خوبی او نيست . تمام‏ رهبران و ليدرهایجهان حتی جنايتكاران حرفه‏ای از قبيل چنگيز و حجاج و معاويه ، افرادی بوده‏اند كههم جاذبه داشته‏اند و هم دافعه . تا در روح‏ كسی نقاط مثبت نباشد هيچگاه نمی‏تواندهزاران نفر سپاهی را مطيع خويش‏ سازد و مقهور اراده خود گرداند . تا كسی قدرت رهبرینداشته باشد نمی‏تواند مردمی را اينچنين به دور خويش گرد آورد . نادرشاه يكی از اينافراد است . چقدر سرها بريده و چقدر چشمها را از حدقه‏ها بيرون آورده است اماشخصيتش فوق العاده نيرومند است . از ايران‏ شكست خورده و غارت زده اواخر عهد صفوی ،لشكری گران به وجود آورد و همچون مغناطيس كه براده‏ها ی آهن را جذب می‏كند ، مردانجنگی را به گرد خويش جمع كرد كه نه تنها ايران را از بيگانگان نجات بخشيد بلكه تااقصی‏ نقاط هندوستان براند و سرزمينهای جديدی را در سلطه حكومت ايرانی درآورد
بنابر اين هر شخصيتی هم سنخ خود را جذب می‏كند و غير هم سنخ را از خود دورمی‏سا زد . شخصيت عدالت و شرف عناصر خير خواه و عدالتجو را به سوی‏ خويش جذب می‏كندو هواپرستها و پول پرستها و منافقها را از خويش طرد می‏كند . شخصيت جنايت ، جانيانرا به دور خويش جمع می‏كند و نيكان را از خود دفع می‏كند
و همچنانكه اشارهكرديم تفاوت ديگر در مقدار نيروی جذب است

30

همچنانكه درباره جاذبهنيوتن می‏گويند به تناسب جرم جسم و كمتر بودن فاصله ، ميزان كشش و جذب بيشتر می‏شود، در انسانها قدرت جاذبه و فشار وارد از ناحيه شخص صاحب جاذبه متفاوت است

علی شخصيت دو نيروئی

علی از مردانی است كه همجاذبه دارد و هم دافعه ، و جاذبه و دافعه او سخت نيرومند است . شايد در تمام قرون واعصار ، جاذبه و دافعه‏ای به‏ نيرومندی جاذبه و دافعه علی پيدا نكنيم . دوستانیدارد عجيب ، تاريخی ، فداكار ، با گذشت ، از عشق او همچون شعله‏هائی از خرمنی آتش ،سوزان و پر فروغ‏اند ، جان دادن در راه او را آرمان و افتخار می‏شمارند و در دوستی‏او همه چيز را فراموش كرده‏اند . از مرگ علی ساليان بلكه قرونی گذشت‏ اما اين جاذبههمچنان پرتو می‏افكند و چشمها را به سوی خويش خيره می‏سازد
در دوران زندگيشعناصر شريف و نجيب ، خدا پرستانی فداكار و بی‏طمع ، مردمی با گذشت و مهربان ، عادلو خدمتگزار خلق گرد محور وجودش چرخيدند كه هر كدام تاريخچه‏ای آموزنده دارند و پساز مرگش در دوران خلافت‏ معاويه و امويان جمعيتهای زيادی به جرم دوستی او درسختترين شكنجه‏ها قرار گرفتند اما قدمی را در دوستی و عشق علی كوتاه نيامدند و تاپای جان‏ ايستادند

31

ساير شخصيتهای جهان بامرگشان همه چيزها می‏ميرد و با جسمشان در زير خاكها پنهان می‏گردد اما مردان حقيقتخود می‏ميرند ولی مكتب و عشقها كه بر می‏انگيزند با گذشت قرون تابنده تر می‏گردد
ما در تاريخ می‏خوانيم كه سالها بلكه قرنها پس از مرگ علی افرادی با جان ازناوك دشمنانش استقبال می‏كنند
از جمله مجذوبين و شيفتگان علی ، ميثم تمار رامی‏بينيم كه بيست سال‏ پس از شهادت مولی بر سر چوبه دار از علی و فضائل و سجايایانسانی او سخن می‏گويد . در آن ايامی كه سرتاسر مملكت اسلامی در خفقان فرو رفته ،تمام آزاديها كشته شده و نفسها در سينه زندانی شده است و سكوتی مرگبار همچون غبارمرگ بر چهره‏ها نشسته است ، او از بالای دار فرياد بر می‏آورد كه بيائيد از علیبرايتان بگويم . مردم از اطراف برای شنيدن سخنان ميثم‏ هجوم آوردند . حكومتقداره‏بند اموی كه منافع خود را در خطر می‏بيند دستور می‏دهد كه بر دهانش لجام زدندو پس از چند روزی هم به حياتش خاتمه‏ دادند . تاريخ از اين قبيل شيفتگان برای علیبسيار سراغ دارد
اين جذبه‏ها اختصاصی به عصری دون عصری ندارد . در تمام اعصارجلوه‏هائی‏ از آن جذبه‏های نيرومند می‏بينيم كه سخت كارگر افتاده است
مردی استبه نام ابن سكيت . از علما و بزرگان ادب عربی است و هنوز هم در رديف صاحبنظران زبانعرب مانند سيبويه و ديگران نامش برده می‏شود .

32

اين مرد در دوران خلافتمتوكل عباسی می‏زيسته - در حدود دويست سال بعد از شهادت علی - در دستگاه متوكل متهمبود كه شيعه است اما چون بسيار فاضل و برجسته بود متوكل او را به عنوان معلمفرزندانش انتخاب كرد . يك روز كه بچه‏های متوكل به‏ حضورش آمدند و ابن سكيت هم حاضربود و ظاهرا در آن روز امتحانی هم از آنها به عمل آمده بود و خوب از عهده برآمدهبودند متوكل ضمن اظهار رضايت از ابن سكيت و شايد [ به خاطر ] سابقه ذهنی كه از اوداشت كه‏ شنيده بود تمايل به تشيع دارد ، از ابن سكيت پرسيد اين دوتا ( دو فرزندش ) پيش تو محبوبترند يا حسن و حسين فرزندان علی ؟ ابن سكيت از اين جمله و از اينمقايسه سخت برآشفت . خونش به جوش‏ آمد . با خود گفت كار اين مرد مغرور به جائیرسيده است كه فرزندان خود را با حسن و حسين مقايسه می‏كند ! اين تقصير من است كهتعليم آنها را بر عهده گرفته‏ام . در جواب متوكل گفت : " به خدا قسم قنبر غلام علیبه مراتب از اين دوتا و از پدرشان نزد من‏ محبوتر است "
متوكل فی المجلس دستورداد زبان ابن سكيت را از پشت گردنش درآورند
تاريخ افراد سر از پا نشناخته زيادیرا می‏شناسد كه بی‏اختيار جان خود را در راه مهر علی فدا كرده‏اند . اين جاذبه رادر كجا می‏توان يافت ؟ گمان‏ نمی‏رود در جهان نظيری داشته باشد

33

علی به همين شدت دشمنانسرسخت دارد ، دشمنانی كه از نام او به خود می‏ پيچيدند . علی از صورت يك فرد بيروناست و به صورت يك مكتب موجود است ، و به همين جهت گروهی را به سوی خود می‏كشد وگروهی را از خود طرد می‏نمايد . آری علی شخصيت دو نيروئی‏ است

34

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
بسم الله نور علی نور.الهم عجل لولیک الفرج.استفاده از همه منابعی که توسط بنده نگاشته شده اند آزاد و باعث افتخار و خرسندی حقیر است.التماس دعا.یا حق
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    سوال آزمایشی
    پیوندهای روزانه
    دانشنامه امام علی (ع)
    آیه قرآن
    آمار سایت
  • کل مطالب : 107
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 48
  • آی پی دیروز : 11
  • بازدید امروز : 97
  • باردید دیروز : 12
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 109
  • بازدید ماه : 167
  • بازدید سال : 6,346
  • بازدید کلی : 146,235
  • روزشمار عید غدیر