قانون جذب و دفع :
قانون " جذب و دفع " يكقانون عمومی است كه بر سرتاسر نظام آفرينش حكومت میكند . از نظر جوامع علمی امروزبشر مسلم است كه هيچ ذرهای از ذرات جهان هستی از دائره حكومت جاذبه عمومی خارجنبوده و همه محكوم آنند . از بزرگترين اجسام و اجرام عالم تا كوچكترين ذرات آندارای اين نيروی مرموز به نام نيروی جاذبه هستند و هم به نحوی تحت تأثير آنمیباشند
بشر دورانهای باستان به جاذبه عمومی جهان پی نبرده بود و ليكن به وجودجاذبه در برخی اجسام پی برده بود و بعضی از اشياء را سمبل آن میدانست ، چونمغناطيس و كهربا . تازه ، ارتباط جاذبی آنها را نسبت به همه چيز نمیدانست بلكه بهيك ارتباط خاصی رسيده بود ، ارتباط مغناطيس و آهن ، كهربا و كاه
17
از اينها كه بگذريم نيروی جاذبه را در مورد سايرجمادات نمیگفتند و فقط درباره زمين كه چرا در وسط افلاك وقوف كرده است سخنی داشتند
معتقد بودند كه زمين در وسط آسمان معلق است و جاذبه از هر طرف آنرا میكشد وچون اين كشش از همه جوانب است قهرا در وسط ايستاده و به هيچ طرف متمايل نمیگردد . بعضی معتقد بودند كه آسمان ، زمين را جذب نمیكند بلكه آن را دفع میكند ، و چوننيروی وارد بر زمين از همه جوانب متساوی است در نتيجه زمين در نقطه خاصی قرارگرفته و تغيير مكان نمیدهد
در نباتات و حيوانات نيز همه قائل به قوه جاذبه ودافعه بودهاند ، به اين معنی كه آنها را دارای سه قوه اصلی : غاذيه ، ناميه ومولده میدانستند و برای قوه غاذيه چند قوه فرعی قائل بودند : جاذبه ، دافعه ،هاضمه و ماسكه . و میگفتند در معده نيروی جذبی است كه غذا را به سوی خود میكشد واحيانا هم آنجا كه غذا را مناسب نيابد دفع میكند ( 1 ) و همچنين میگفتند در كبدنيروی جذبی است كه آب را به سوی خود جذب میكند
معده نان را میكشد تا مستقر |
میكشد مر آب را تف جگر |
پاورقی : 1 - اما امروز ساختمان بدن را ماشينی میدانند و عملدفع را نظير تلمبه تلقی میكنند
18
در اينجا غرض ازجذب و دفع ، جذب و دفعهای جنسی نيست اگر چه آن نيز خود نوع خاصی از جذب و دفع استاما با بحث ما ارتباط ندارد و خود موضوعی مستقل است . بلكه مراد آن جذب و دفعهائیاست كه در ميان افراد انسان در صحنه حيات اجتماعی وجود دارد . در جامعه انسانی نيزبرخی همكاريها است كه بر اساس اشتراك منافع است . البته اينها نيز از بحث ما خارجاست
قسمت عمدهای از دوستيها و رفاقتها ، و يا دشمنيها و كينه توزيها ، همهمظاهری از جذب و دفع انسانی است . اين جذب و دفعها براساس سنخيت و مشابهت و يا ضديتو منافرت پیريزی شده است ( 1 ) و در حقيقت علت اساسی جذب و دفع را بايد در سنخيتو تضاد جستجو كرد ، همچنانكه از نظر بحثهای فلسفی مسلم است كه : السنخية علةالانضمام . گاهی دو نفر انسان يكديگر را جذب میكنند و دلشان میخواهد با يكديگردوست و رفيق باشند . اين رمزی دارد و رمزش جز سنخيت نيست . اين دو نفر تا در بينشانمشابهتی نباشد همديگر را جذب نمیكنند و متمايل به دوستی با يكديگر نخواهند شد وبه طور كلی نزديكی هر دو موجود دليل بر يك نحو مشابهت و سنخيتی است در بين آنها
پاورقی : 1 - بر خلاف آنچه در جريان الكتريسيته گفته میشود كهدو قطب همنام يكديگر را دفع میكنند و دو قطب ناهمنام يكديگر را جذب میكنند
19
در مثنوی ، دفتر دومداستان شيرينی را آورده است : حكيمی زاغی را ديد كه با لك لكی طرح دوستی ريخته باهم مینشينند و باهم پرواز میكنند ! دو مرغ از دو نوع . زاغ نه قيافهاش و نه رنگش، با لك لك شباهتی ندارد . تعجب كرد كه زاغ با لك لك چرا ؟ ! نزديك آنها رفت و دقتكرد ديد هر دوتا لنگند
آن حكيمی گفت ديدم هم تكی |
در بيابان زاغ را با لك لكی |
در عجب ماندم ، بجستم حالشان |
تا چه قدر مشترك يابم نشان |
چون شدم نزديك و من حيران و دنگ |
خود بديدم هر دوان بودند لنگ |
اين يك پائی بودن ، دو نوع حيوان بيگانه را باهمانس داد . انسانها نيز هيچگاه بدون جهت با يكديگر رفيق و دوست نمیشوند كما اينكههيچوقت بدون جهت با يكديگر دشمن نمیشوند
به عقيده بعضی ريشه اصلی اين جذب ودفعها نياز و رفع نياز است
انسان موجودی نيازمند است و ذاتا محتاج آفريده شده ،با فعاليتهای پیگير خويش میكوشد تا خلاءهای خود را پر كند و حوائجش را برآورد واين نيز امكان پذير نيست بجز اينكه به دستهای بپيوندد و از جمعيتی رشته پيوند رابگسلد تا بدينوسيله از دستهای بهره گيرد و از زيان دسته ديگر خود را برهاند و ماهيچ گرايش و يا انزجاری را در وی نمیبينيم مگر اينكه از شعور استخدامی او نضجگرفته است .
20
و روی اين حساب ، مصالححياتی و ساختمان فطری ، انسان را جاذب و دافع پرورده است تا با آنچه در آن خيریاحساس میكند بجوشد و آنچه را با اهداف خويش منافر میبيند از خود دور كند و درمقابل آنچه غير از اينهاست كه نه منشأ بهرهای هستند و نه زيانبارند بیاحساس باشد، و در حقيقت جذب و دفع دوركن اساسی زندگی بشرند و به همان مقداری كه از آنها كاستهشود در نظام زندگيش خلل جايگزين میگردد و بالاخره آنكه قدرت پر كردن خلاءها رادارد ديگران را به خود جذب میكند و آنكه نه تنها خلاءی را پر نمیكند بلكه برخلاءها میافزايد انسانها را از خود طرد میكند و بیتفاوتها هم همچوسنگی در كناری
اختلاف انسانها در جذب و دفع :
افراد از لحاظجاذبه و دافعه نسبت به افراد ديگر انسان ، يكسان نيستند بلكه به طبقات مختلفی تقسيممیشوند : 1 - افرادی كه نه جاذبه دارند و نه دافعه ، نه كسی آنها را دوست و نهكسی دشمن دارد ، نه عشق و علاقه و ارادت را بر میانگيزند و نه عداوت و حسادت وكينه و نفرت كسی را ، بیتفاوت در بين مردم راه میروند مثل اين است كه يك سنگ درميان مردم راه برود
21
اين ، يك موجود ساقط وبیاثر است . آدمی كه هيچگونه نقطه مثبتی در او وجود ندارد ( مقصود از مثبت تنهاجهت فضيلت نيست ، بلكه شقاوتها نيز در اينجا مقصود است ) نه از نظر فضيلت و نه ازنظر رذيلت ، حيوانی است غذائی میخورد و خوابی میرود و در ميان مردم میگرددهمچون گوسفندی كه نه دوست كسی است و نه دشمن كسی ، و اگر هم به او رسيدگی كنند وآب و علفش دهند برای اين است كه در موقع از گوشتش استفاده كنند . او نه موج موافقايجاد میكند و نه موج مخالف . اينها يك دسته هستند : موجودات بیارزش و انسانهایپوچ و تهی ، زير انسان نياز دارد كه دوست بدارد و او را دوست بدارند و هم میتوانيمبگوئيم نياز دارد كه دشمن بدارد و او را دشمن بدارند
2 - مردمی كه جاذبه دارنداما دافعه ندارند ، با همه میجوشند و گرم میگيرند و همه مردم از همه طبقات رامريد خود میكنند ، در زندگی همه كس آنها را دوست دارد و كسی منكر آنان نيست ،وقتی هم كه بميرند مسلمان با زمزمشان میشويد و هندو بدن آنها را میسوزاند
چنان با نيك و بد خوكن كه بعد از مردنت عرفی مسلمانت به زمزم شويد و هندوبسوزاند بنا به دستور اين شاعر ، در جامعهای كه نيمی از آن مسلمان است و به جنازهمرده احترام میكند و آن را غسل میدهد و گاهی برای احترام بيشتر با آب مقدس زمزمغسل میدهند ، و نيمی هندو كه مرده را میسوزانند و خاكسترش را بر باد میدهند ، درچنين جامعهای آنچنان زندگی كن كه مسلمان تو را از خود بداند و بخواهد ترا پس ازمرگ با آب زمزم و هندو نيز تو را از خويش بداند و بخواهد پس از مرگ تو را بسوزاند
22
غالبا خيال میكنند كه حسنخلق و لطف معاشرت و به اصطلاح امروز " اجتماعی بودن " همين است كه انسان همه را باخود دوست كند . اما اين برای انسان هدفدار و مسلكی كه فكر و ايدهای را در اجتماعتعقيب میكند و درباره منفعت خودش نمیانديشد ميسر نيست . چنين انسانی خواه ناخواهيك رو و قاطع و صريح است مگر آنكه منافق و دورو باشد . زيرا همه مردم يك جور فكرنمی كنند و يك جور احساس ندارند و پسندهای همه يكنواخت نيست . در بين مردم دادگرهست ، ستمگر هم هست ، خوب هست ، بد هم هست . اجتماع منصف دارد ، متعدی دارد ، عادلدارد ، فاسق دارد ، و آنها همه نمیتوانند يك نفر آدم را كه هدفی را به طور جدیتعقيب میكند و خواه ناخواه با منافع بعضی از آنها تصادم پيدا میكند دوست داشتهباشند . تنها كسی موفق میشود دوستی طبقات مختلف و صاحبان ايدههای مختلف را جلبكند كه متظاهر و دروغگو باشد و با هر كسی مطابق ميلش بگويد و بنماياند . اما اگرانسان يك رو باشد و مسلكی ، قهرا يك عدهای با او دوست میشوند و يك عدهای نيزدشمن . عدهای كه با او در يك را هند به سوی او كشيده میشوند و گروهی كه در راهیمخالف آن راه میروند او را طرد میكنند و با او میستيزند
بعضی از مسيحيان كهخودرا و كيش خود را مبشر محبت معرفی میكنند ، ادعای آنها اينست كه انسان كامل فقطمحبت دارد و بس ، پس فقط جاذبه دارد و بس ، و شايد برخی هندوها نيز اين چنينادعائی را داشته باشند
23
در فلسفه هندی و مسيحی ازجمله مطالبی كه بسيار به چشم میخورد محبت است . آنها میگويند بايد به همه چيزعلاقه ورزيد و ابراز محبت كرد و وقتی كه ما همه را دوست داشتيم چه مانعی دارد كههمه نيز ما را دوست بدارند ، بدها هم ما را دوست بدارند چون از ما محبت ديدهاند
اما اين آقايان بايد بدانند تنها اهل محبت بودن كافی نيست ، اهل مسلك هم بايدبود و به قول گاندی در " اينست مذهب من " محبت بايد با حقيقت توأم باشد و اگر باحقيقت توأم بود بايد مسلكی بود و مسلكی بودن خواه ناخواه دشمن ساز است و در حقيقتدافعهای است كه عدهای را به مبارزه بر میانگيزد و عدهای را طرد میكند
اسلام نيز قانون محبت است . قرآن ، پيغمبر اكرم را رحمة للعالمين معرفی میكند : « و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين »( 1 )
نفرستاديم تو را مگر كه مهر و رحمتیباشی برای جهانيان . يعنی نسبت به خطرناكترين دشمنانت نيز رحمت باشی و به آنانمحبت كنی ( 2 )
پاورقی : 1 - سوره انبياء ، آيه . 107 2 - بلكه او نسبت به همهچيز مهر میورزيد حتی حيوانات و جمادات و لذا در سيره او میبينيم كه تمام آلات وابزار زندگيش اسمی خاص داشت ، اسبها و شمشيرها و عمامههايش همه اسمی خاص داشتند واين نيست جز اينكه موجودات ، همگان مورد ابراز محبت و عشق او بودند و گوئی برایهمه چيز شخصيتی قائل بود . تاريخ اين روش >
24
اما محبتی كه قرآن دستورمیدهد آن نيست كه با هر كسی مطابق ميل و خوشايند او عمل كنيم ، با او طوری رفتاركنيم كه او خوشش بيايد و لزوما به سوی ما كشيده شود . محبت اين نيست كه هر كسی رادر تمايلاتش آزاد بگذاريم و يا تمايلات او را امضاء كنيم . اين محبت نيست بلكه نفاقو دوروئی است . محبت آنست كه با حقيقت توأم باشد . محبت خير رساندن است و احياناخير رساندنها به شكلی است كه علاقه و محبت طرف را جلب نمیكند . چه بسا افرادی كهانسان از اين رهگذر به آنها علاقه میورزد و آنها چون اين محبتها را با تمايلاتخويش مخالف میبينند بجای قدردانی دشمنی میكنند . به علاوه و محبت منطقی وعاقلانه آنست كه خير و مصلحت جامعه بشريت در آن باشد نه خير يك فرد و يا يك دستهبالخصوص . بسا خير رساندنها و محبت كردنها به افراد كه عين شر رساندن و دشمنی كردنبا اجتماع است
در تاريخ مصلحين بزرگ ، بسيار میبينيم كه برای اصلاح شؤوناجتماعی مردم میكوشيدند و رنجها را به خود هموار میساختند اما در عوض جز كينه وآزار از مردم جوابی نمیديدند . پس اينچنين نيست كه در همه جا محبت ، جاذبه باشدبلكه گاهی محبت به صورت دافعهای بزرگ جلوه میكند كه جمعيتهائی را عليه انسانمتشكل میسازد
پاورقی : > را در مورد انسانی غير او سراغ ندارد و در حقيقتاين روش حكايت میكند كه او سمبل عشق و محبت انسانی بوده است . وقتی از كنار كوهاحد میگذشت با چشمان پر فروغ و نگاه از محبت لبريزش احد را مورد عنايت خويش قرارداد و گفت : جبل يحبنا و نحبه » كوهی است كه ما را دوست دارد و ما نيز آن را دوستداريم . انسانی كه كوه و سنگ نيز از مهر او بهرهمند است
25
عبدالرحمن بن ملجم مرادیاز سختترين دشمنان علی بود . علی خوب میدانست كه اين مرد برای او دشمنی بسيارخطرناك است . ديگران هم گاهی میگفتند كه آدم خطرناكی است ، كلكش را بكن . اما علیمیگفت قصاص قبل از جنايت بكنم ؟ ! اگر او قاتل من است من قاتل خودم را نمیتوانمبكشم
او قاتل من است نه من قاتل او ، و درباره او بود كه علی گفت : « اريدحياته و يريد قتلی » ( 1 )
من میخواهم او زنده بماند و سعادت او را دوست دارماما او میخواهد مرا بكشد . من به او محبت و علاقه دارم اما او با من دشمن است وكينه میورزد
و ثالثا محبت تنها داروی علاج بشريت نيست . در مذاقها ومزاجهائی خشونت نيز ضرورت دارد و مبارزه و دفع و طرد لازم است . اسلام هم دين جذبو محبت است و هم دين دفع و نقمت ( 2 )
پاورقی : 1 - بحار الانوار ، چاپ جديد ، ج 42 ، ص 193 - . 194 2 - ممكن است بگوئيم نقمتها نيز مظاهری از عواطف و محبتها است . در دعا می خوانيم " يا من سبقت رحمته غضبه » " ای كسی كه رحمت و مهرت بر خشمت پيشی گرفت و چون خواستیرحمت كنی غضب كردی و خشم گرفتی و الا اگر آن رحمت و مهر نبود غضب نيز نمیبود
مانند پدری كه بر فرزندش خشم میگيرد چون او را دوست دارد و به آينده اوعلاقمند است . اگر خلافی را انجام دهد ناراحت میشود و گاهی كتكش میزند و حالاينكه >
26
3 - مردمی كه دافعه دارنداما جاذبه ندارند ، دشمن سازند اما دوست ساز نيستند . اينها نيز افراد ناقصی هستند، و اين دليل بر اينست كه فاقد خصائل مثبت انسانی میباشند زيرا اگر از خصائلانسانی بهرهمند بودند گروهی و لو عده قليلی طرفدار و علاقهمند داشتند ، زيرا درميان مردم همواره آدم خوب وجود دارد هر چند عددشان كم باشد
پاورقی : > چه بسا رفتاری ناهنجارتر را از فرزندان و بچههایديگران ببيند ولی هيچگونه احساسی را در مقابل ندارد . در مورد فرزندش خشمگين شدزيرا كه علاقه داشت ولی در مورد ديگران به خشم نيامد چون علاقه نبود
و از طرفیعلاقهها گاهی كاذب است يعنی احساسی است كه عقل بر آن حكومت ندارد كما اينكه درقرآن میفرمايد : و لا تأخذكم بهما رأفه فی دين الله ». / 24 : . 2 در اجرای قانونالهی رأفت و مهرتان به مجرم گل نكند . زيرا اسلام همانگونه كه نسبت به افراد علاقهمیورزد به اجتماع نيز علاقمند است
بزرگترين گناه ، گناهی است كه در نظر انسانكوچك آيد و بیاهميت تلقی گردد
امير المؤمنين میفرمايد : " اشد الذنوب مااستهان به صاحبه » " . (نهج البلاغه ، حكمت 340)
سختترين گناهان گناهی است كهگناهكار آنرا آسان و ناچيز پندارد . شيوع گناه تنها چيزی است كه عظمت گناه را ازديدهها میبرد و آن را در نظر فرد ناچيز جلوه میدهد
و لذا اسلام میگويدهنگامی كه گناهی انجام گرفت و اين گناه در خفاء كامل نبود و افرادی بر آن آگاهیيافتند بايد گناهكار مورد سياست قرار گيرد يا حد بخورد و يا تعزير شود . در فقهاسلامی به طور كلی گفتهاند ترك هر واجب و انجام هر حرامی اگر حد برای آن تعييننشده تعزير دارد . " تعزير " كيفر كمتر از مقدار " حد " است كه بر طبق نظريه حاكمتعيين میگردد
در اثر گناه يك فرد و اشاعه آن ، اجتماع يك قدم به گناه نزديكشد و اين از بزرگترين خطرات است برای آن . پس بايد گناهكار را به مقتضای اهميتگناهش كيفر داد تا باز اجتماع به راه بر گردد و عظمت گناه از ديدهها بيرون نرود
بنابر اين خود كيفر و نقمت ، مهری است كه نسبت به اجتماع مبذول میگردد
27
اگر همه مردم باطل و ستمپيشه بودند اين دشمنيها دليل حقيقت و عدالت بود اما هيچوقت همه مردم بد نيستندهمچنانكه در هيچ زمانی همه مردم خوب نيستند . قهرا كسی كه همه دشمن او هستند خرابیاز ناحيه خود اوست و الا چگونه ممكن است در روح انسان خوبيها وجود داشته باشد و هيچدوستی نداشته باشد . اينگونه اشخاص در وجودشان جهات مثبت وجود ندارد حتی در جهاتشقاوت . وجود اينها سر تا سر تلخ است و برای همه هم تلخ است . چيزی كه لااقل برایبعضيها شيرين باشد [ در اينها ] وجود ندارد
علی ( ع ) میفرمايد : « اعجز الناسمن عجز عن اكتساب الاخوان ، و اعجز منه من ضيع من ظفر به منهم » ( 1 )
" ناتوانترين مردم كسی است كه از دوست يافتن ناتوان باشد و از آن ناتوانتر آنكهدوستان را از دست بدهد و تنها بماند "
4 - مردمی كه هم جاذبه دارند و هم دافعه . انسانهای با مسلك كه در راه عقيده و مسلك خود فعاليت میكنند ، گروههائی را بهسوی خود میكشند ، در دلهائی به عنوان محبوب و مراد جای میگيرند و گروههائی را هماز خود دفع میكنند و میرانند ، هم دوست سازند و هم دشمن ساز ، هم موافق پرور وهم مخالف پرور
پاورقی : 1 - نهج البلاغه ، حكمت . 11
28
اينها نيز چند گونهاند ،زيرا گاهی جاذبه و دافعه هر دو قوی است و گاهی هر دو ضعيف و گاهی با تفاوت . افرادبا شخصيت آنهائی هستند كه جاذبه و دافعه شان هر دو قوی باشد ، و اين بستگی دارد بهاينكه پايگاههای مثبت و پايگاههای منفی در روح آنها چه اندازه نيرومند باشد . البته قوت نيز مراتب دارد ، تا میرسد به جائی كه دوستان مجذوب ، جان را فدامیكنند و در راه او از خود میگذرند و دشمنان هم آنقدر سرسخت میشوند كه جان خودرا در اين راه از كف میدهند و تا آنجا قوت میگيرند كه حتی بعد از مرگ قرنها جذب ودفعشان در روحها كارگر واقع میشود و سطح وسيعی را اشغال میكند . و اين جذب ودفعهای سه بعدی از مختصات اولياء است همچنانكه دعوتهای سه بعدی مخصوص سلسلهپيامبران است ( 1 )
از طرفی بايد ديد چه عناصری را جذب و چه عناصری را دفعمیكنند . مثلا گاهی عنصر دانا را جذب و عنصر نادان را دفع [ میكنند ] و گاهی برعكس است . گاهی عناصر شريف و نجيب را جذب و عناصر پليد و خبيث را دفع [ میكنند ] و گاهی برعكس است . لهذا دوستان و دشمنان ، مجذوبين و مطرودين هر كسی دليل قاطعیبر ماهيت اوست
پاورقی : 1 - مقدمه جلد اول خاتم پيامبران ، ص 11 و . 12
29
صرف جاذبه و دافعه داشتن وحتی قوی بودن جاذبه و دافعه برای اينكه شخصيت شخص قابل ستايش باشد كافی نيست بلكهدليل اصل شخصيت است ، و شخصيت هيچكس دليل خوبی او نيست . تمام رهبران و ليدرهایجهان حتی جنايتكاران حرفهای از قبيل چنگيز و حجاج و معاويه ، افرادی بودهاند كههم جاذبه داشتهاند و هم دافعه . تا در روح كسی نقاط مثبت نباشد هيچگاه نمیتواندهزاران نفر سپاهی را مطيع خويش سازد و مقهور اراده خود گرداند . تا كسی قدرت رهبرینداشته باشد نمیتواند مردمی را اينچنين به دور خويش گرد آورد . نادرشاه يكی از اينافراد است . چقدر سرها بريده و چقدر چشمها را از حدقهها بيرون آورده است اماشخصيتش فوق العاده نيرومند است . از ايران شكست خورده و غارت زده اواخر عهد صفوی ،لشكری گران به وجود آورد و همچون مغناطيس كه برادهها ی آهن را جذب میكند ، مردانجنگی را به گرد خويش جمع كرد كه نه تنها ايران را از بيگانگان نجات بخشيد بلكه تااقصی نقاط هندوستان براند و سرزمينهای جديدی را در سلطه حكومت ايرانی درآورد
بنابر اين هر شخصيتی هم سنخ خود را جذب میكند و غير هم سنخ را از خود دورمیسا زد . شخصيت عدالت و شرف عناصر خير خواه و عدالتجو را به سوی خويش جذب میكندو هواپرستها و پول پرستها و منافقها را از خويش طرد میكند . شخصيت جنايت ، جانيانرا به دور خويش جمع میكند و نيكان را از خود دفع میكند
و همچنانكه اشارهكرديم تفاوت ديگر در مقدار نيروی جذب است
30
همچنانكه درباره جاذبهنيوتن میگويند به تناسب جرم جسم و كمتر بودن فاصله ، ميزان كشش و جذب بيشتر میشود، در انسانها قدرت جاذبه و فشار وارد از ناحيه شخص صاحب جاذبه متفاوت است
علی شخصيت دو نيروئی
علی از مردانی است كه همجاذبه دارد و هم دافعه ، و جاذبه و دافعه او سخت نيرومند است . شايد در تمام قرون واعصار ، جاذبه و دافعهای به نيرومندی جاذبه و دافعه علی پيدا نكنيم . دوستانیدارد عجيب ، تاريخی ، فداكار ، با گذشت ، از عشق او همچون شعلههائی از خرمنی آتش ،سوزان و پر فروغاند ، جان دادن در راه او را آرمان و افتخار میشمارند و در دوستیاو همه چيز را فراموش كردهاند . از مرگ علی ساليان بلكه قرونی گذشت اما اين جاذبههمچنان پرتو میافكند و چشمها را به سوی خويش خيره میسازد
در دوران زندگيشعناصر شريف و نجيب ، خدا پرستانی فداكار و بیطمع ، مردمی با گذشت و مهربان ، عادلو خدمتگزار خلق گرد محور وجودش چرخيدند كه هر كدام تاريخچهای آموزنده دارند و پساز مرگش در دوران خلافت معاويه و امويان جمعيتهای زيادی به جرم دوستی او درسختترين شكنجهها قرار گرفتند اما قدمی را در دوستی و عشق علی كوتاه نيامدند و تاپای جان ايستادند
31
ساير شخصيتهای جهان بامرگشان همه چيزها میميرد و با جسمشان در زير خاكها پنهان میگردد اما مردان حقيقتخود میميرند ولی مكتب و عشقها كه بر میانگيزند با گذشت قرون تابنده تر میگردد
ما در تاريخ میخوانيم كه سالها بلكه قرنها پس از مرگ علی افرادی با جان ازناوك دشمنانش استقبال میكنند
از جمله مجذوبين و شيفتگان علی ، ميثم تمار رامیبينيم كه بيست سال پس از شهادت مولی بر سر چوبه دار از علی و فضائل و سجايایانسانی او سخن میگويد . در آن ايامی كه سرتاسر مملكت اسلامی در خفقان فرو رفته ،تمام آزاديها كشته شده و نفسها در سينه زندانی شده است و سكوتی مرگبار همچون غبارمرگ بر چهرهها نشسته است ، او از بالای دار فرياد بر میآورد كه بيائيد از علیبرايتان بگويم . مردم از اطراف برای شنيدن سخنان ميثم هجوم آوردند . حكومتقدارهبند اموی كه منافع خود را در خطر میبيند دستور میدهد كه بر دهانش لجام زدندو پس از چند روزی هم به حياتش خاتمه دادند . تاريخ از اين قبيل شيفتگان برای علیبسيار سراغ دارد
اين جذبهها اختصاصی به عصری دون عصری ندارد . در تمام اعصارجلوههائی از آن جذبههای نيرومند میبينيم كه سخت كارگر افتاده است
مردی استبه نام ابن سكيت . از علما و بزرگان ادب عربی است و هنوز هم در رديف صاحبنظران زبانعرب مانند سيبويه و ديگران نامش برده میشود .
32
اين مرد در دوران خلافتمتوكل عباسی میزيسته - در حدود دويست سال بعد از شهادت علی - در دستگاه متوكل متهمبود كه شيعه است اما چون بسيار فاضل و برجسته بود متوكل او را به عنوان معلمفرزندانش انتخاب كرد . يك روز كه بچههای متوكل به حضورش آمدند و ابن سكيت هم حاضربود و ظاهرا در آن روز امتحانی هم از آنها به عمل آمده بود و خوب از عهده برآمدهبودند متوكل ضمن اظهار رضايت از ابن سكيت و شايد [ به خاطر ] سابقه ذهنی كه از اوداشت كه شنيده بود تمايل به تشيع دارد ، از ابن سكيت پرسيد اين دوتا ( دو فرزندش ) پيش تو محبوبترند يا حسن و حسين فرزندان علی ؟ ابن سكيت از اين جمله و از اينمقايسه سخت برآشفت . خونش به جوش آمد . با خود گفت كار اين مرد مغرور به جائیرسيده است كه فرزندان خود را با حسن و حسين مقايسه میكند ! اين تقصير من است كهتعليم آنها را بر عهده گرفتهام . در جواب متوكل گفت : " به خدا قسم قنبر غلام علیبه مراتب از اين دوتا و از پدرشان نزد من محبوتر است "
متوكل فی المجلس دستورداد زبان ابن سكيت را از پشت گردنش درآورند
تاريخ افراد سر از پا نشناخته زيادیرا میشناسد كه بیاختيار جان خود را در راه مهر علی فدا كردهاند . اين جاذبه رادر كجا میتوان يافت ؟ گمان نمیرود در جهان نظيری داشته باشد
33
علی به همين شدت دشمنانسرسخت دارد ، دشمنانی كه از نام او به خود می پيچيدند . علی از صورت يك فرد بيروناست و به صورت يك مكتب موجود است ، و به همين جهت گروهی را به سوی خود میكشد وگروهی را از خود طرد مینمايد . آری علی شخصيت دو نيروئی است
34