انسان شناسی
بنا بر آنچه گذشت دین از انسان، شروع می شود ،نه از توحید و معاد و نبوت آن گونه که دیگران می گویند . و اولین معرفتی که به آن پرداخته می شود معرفت به انسان و شناخت انسان است .
بنا برین معرفت به خدا و پیامبر و امام و هستی و دنیا و آخرت ، همگی متفرع بر معرفت به انسان و در نهایت، ایمان به اوست . زیرا تا انسان خود را نشناسد، همه چیز برای او ناشناخته می ماند. چنا نچه امیر دلها در روزهای اول خلافت در اولین خطبه خود می فرماید: ..وَ كَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلًا أَلَّا يَعْرِفَ قَدْرَه[1] ؛ برای جهالت و سفه آدمی همین بس که خود را نشناسد و قدر و ارزش خود را نداند اگر چه همه علوم را داشته باشد . به همین جهت خطاب به مالک می فرماید :.فَإِنَّ الْجَاهِلَ بِقَدْرِ نَفْسِهِ يَكُونُ بِقَدْرِغَيْرِهِ اَجْهَل[2]؛ کسی که به اندازه و ارزش خود جاهل باشد به اندازه و ارزش دیگران نادان تر است .
بنابرین تا انسان به خود شناخت پیدا نکند و در نتیجه به خود ایمان نیاورد ، به الله و رسالت و امامت و معاد ، آگاه نشده و ایمان نخواهد آورد؛ الَّذينَ خَسِرُوا اَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لايُؤْمِنُون[3]
با این بیان باید در مباحث معرفتی و عقیدتی ، بحث انسان شناسی مقدم بر سایر مباحث طرح و از آن گفتگو شود .
به همین جهت بحث انسان شناسی در نهج البلاغه از جمله مباحث اصلی و کلیدی این کتاب است که سید رضی در ابتدای حکمت 370 نقل می کند ؛ امام بر کمتر منبری قرار می گرفت مگر این که قبل از خطابه به هدف داری و هدف مندی انسان تأکید می کرد .
با توجه به این مهم است که حضرت از زوایای گوناگون به انسان پرداخته که می توان به مهمترین آنها اشاره کرد ؛
1 – خلقت انسان
2 – وضعیت موجود انسان
3 - قدر و اندازه ی وجودی انسان
4 – قدر و ارزش انسان
5 – نقش و هدفداری انسان
انسان با دو نگاه، کلیّ نگر و جزئی نگر،قابل بررسی میباشد. و ما بر اساس نگاه کلّی به مطالعه او در نهج البلاغه که آئینه ی تمام نمای قرآن و شارح آن است می پردازیم .
راه های شناخت
انسان دو راه عمده برای شناخت به خود دارد : راه حواس و ابزاری که در اختیار دارد و راه دیگر، بدون واسطه و درک حضوری انسان از خودش . و بی شک این راه نزدیکترین و آسان ترین راه خواهد بود و از آنجا که واسطه ای در بین نیست ،خطا و اشتباه نیز در آن کمتر است همان راهی که قرآن پیش روی انسان می گذارد: آیا در جانشان تفکر نمی کنند که خداوند، آسمانها وزمین را،جز به حقّ و سرآمدی معیّن، نیافریده است !؟[4]
که با این تفکر ،انسان به سه درک مشخصّی از خود می رسد :[5] درک وضعیت ، درک تقدیر ، درک ترکیب .
1 - درک وضعیت
انسان همانگونه که کتاب و دیوار و سنگ را احساس می کند خودش را نیز احساس می کند که هست با این تفاوت که احساس انسان از خودش بدون هیچ واسطه ای است . می یابد که هست و وجود دارد و با تفکر در این وجودی که بلا واسطه او را می یابد و درک می کند ، به وضعیت خودش پی می برد که او خود را فقیر و نیازمند به وجود غیرمی یابد و آنچه از سرمایه و استعدادها و توانائی ها ی که دارد ، از آن وی نیست و اختیاری بر آنها ندارد . وهمچنین مرگ و حیاتش در اختیارش نمی باشد. به تعبیر لطیف امام رضا (ع)؛ إنّك لم تكن ثمّ كنت، و قد علمت أنّك لم تكوّن نفسك و لا كوّنك من هو مثلك ؛ تو نبودی و بود شدی و می دانی که نه تو خودت را به وجود آورده ای و نه دیگری که مثل تو ست .
و برهمین اساس است که علی (ع) انسان را به عنوان مخلوقی از مخلوقات صدا می زند و وضعیتش رابه وی گوش میکند : ای انسان آفریده شده با اعضای معتدل ! ای نهاده شده در تاریکی های رحم ولابلای پرده های پیاپی ! که آغازت از عصاره گِل و تا مدّت معیّن وسرآمدی مشخص در قرارگاهی آرام ، نهاده شدی . و آنگاه که در شکم مادرت در حرکت بودی ، نه می توانستی ندایي را پاسخ دهی و نه صدایي رابشنوی سپس از جایگاهت به سرایي آورده شدی که آن را مشاهده نکره بودی و راههای بهره وری از آن را نمی شناختی چه کسی ترا به مکیدن شیر از پستان مادر هدایت نمود...[6]