16 ـ توبيخ عمروبن حَمِق به دليل لعنِ مردم شام
يكي ديگر از مصاديق «تساهل اخلاقي» در سيرهي امام علي عليهالسلام، خودداري ايشان از «خشونتكلامي» در برخورد با اهل شام است.
پس از اتمام حجتها و نامهنگاريهاي فراوان، زماني كه لجاجت معاويه در پافشاري بر مطالبهي خون عثمان و متهم ساختن علي و يارانش به قتل خليفه آشكار شد، امام علي عليهالسلام مردم كوفه را براي نبرد با معاويه آماده كرد و در خطبهاي فرمود:
سيرُوا اِلي اَعْداء اللّه، سيرُوا اِلي اَعْداء السُّنَنِ وَ القُرآن، سيروا اِلي بَقِيَّةِ الاَحْزابِ قَتَلَةِ المُهاجِرينَ وَ الاَنصارِ
حركت كنيد به سوي دشمنان خدا. حركت كنيد به سوي دشمنان سنت پيامبر و قرآن. حركت كنيد به سوي باقيماندگان دشمنانِ اسلام در جنگ احزاب و كشندگانِ مهاجران و انصار!1
حُجْر بن عَدِيّ و عَمْروبنِ حَمِقِ خُزاعي، دو تن از ياران مقاوم و با اخلاص علي، در كوچههاي كوفه به راه افتادند تا با سخنراني و تبليغات خود، مردم را براي پيوستن به سپاه علي عليهالسلام آماده كنند.2
آنان در لابهلاي كلمات خود، از مردم شام به دليل ترك حق و ياري باطل برائت جسته و اظهار بيزاري ميكردند و به آنان دشنام ميدادند. علي عليهالسلام چون از عمل آنان خبردار شد، كس به دنبال آنان فرستاد كه از دشنام و بدگويي دست برداريد. آنان نزد علي آمدند و با تعجب پرسيدند: «مگر ما بر حق نيستيم؟» علي عليهالسلام فرمود: «آري، چنين است» گفتند: «مگر اهل شام بر باطل نيستند» حضرت فرمود: «چنين است.» گفتند: «چرا ما را از دشنامِ آنان باز ميداري؟»3
علي عليهالسلام فرمود:
اِنّي أَكْرَهُ لَكُمْ أَنْ تُكونُوا سَبّابينَ، و لكِنَّكُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ أَعْمالَهُمْ و ذَكَرْتُمْ حالَهُمْ كانَ اَصْوَبَ في الْقَوْلِ، و أَبْلَغَ في العُذْر، و قُلْتُمْ مكانَ سبِّكُمْ ايّاهُمْ: اللّهُمَّ احْقِنْ دِماءَنا و دِماءَهُمْ، و أَصْلِحْ ذاتَ بَيْنِنا و بَيْنِهم و اهْدِهِمْ من ضَلالتهم حتّي يَعْرِفَ الحقَّ مَنْ جَهِلَه، و يَرْعَوِيَ عَنِ الغَيِّ وَ العُدْوانِ مَنْ لَهِجَ به.4
من خوش ندارم شما دشنامگو باشيد. به جاي دشنام، ا گر به توصيف اعمال و بيانِ حال دشمن بپردازيد، سخنتان به صواب نزديكتر و عذرتان پذيرفتهتر است. به جاي آنكه دشنامشان دهيد، بگوييد: بار خدايا! خون ما و آنان را از ريختن نگهدار و ميان ما و ايشان، سازش برقرار بدار و آنان را از گمراهي به راه راست برسان، تا آنكه حق را نميداند، بشناسد و آن كه شيفتهي دشمني است، باز ايستد.5 6
1ـ وقعة صفين، ص 94.
2ـ منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 94، شرح خطبهى 205.
3ـ الفتوح، ج 2، ص 448.
4ـ نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبهى 197، و خطبهى 206 ترجمه دكتر شهيدى.
5ـ ترجمهى نهج البلاغه، عبدالمحمد آيتى، ج 1، ص 215 شرح خطبه 197؛ ترجمه نهج البلاغه، شهيدى، ص 240 (شرح خطبه 206)؛ ترجمه و شرح نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 660 (شرح خطبه 197).
6ـ ر.ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 12، ص 22 شرح خطبه 199؛ فى ظلال نهج البلاغه، ج 3، ص 232 (شرح خطبه 204)؛ احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج 8، ص 378 (ما بَرَزَمِن شجاعته فى غزوة خندق) مغازى، واقدى، ج 2، ص 470 (غزوة الخندق)؛ كشف اليقين فى فضائل اميرالمؤمنين، تحقيق: حسين درگاهى، ص 132.
17 ـ عفو عمرو بن عَبْدَود دليل آب دهان انداختن
يكي از موارد «تسامح اخلاقي» در سيرهي امام علي عليهالسلام، برخورد خالصانه و كريمانهي او در برابر توهين عمروبن عبدود، در جنگ خندق است. هرچند علي عليهالسلام عمرو را كه به مبارزه آمده بود، كشت، ولي قتل را مجازاتِ توهين او قرار نداد.
هنگامي كه علي عليهالسلام با موافقت پيامبر خدا صلياللهعليهوآله به مصافِ وي رفت، آن حضرت فرمود:
بَرَزَ الإيمَانُ كُلُّهُ اِلَي الشِّرْك كُلِّه
همهي ايمان با همهي شرك روبهرو شد.1
علي عليهالسلام ابتدا عمرو را به اسلام دعوت كرد و چون او خودداري كرد، پس از نبردي ديدني، سر او را از بدن جدا كرد و در حالي كه قطرات خون از آن ميچكيد، به سوي سپاه اسلام آورد. در اين حال فرياد تكبير از جانب مسلمانان به پا خاست.2
هرچند منابع تاريخي، در بيشتر موارد، داستان مبارزه علي عليهالسلام و عمرو را اينگونه، گزارش كرده و يادي از جسارت عمرو نسبت به علي عليهالسلام نكردهاند، ولي با اين وجود، غزالي در كيمياي سعادت3، و ابن طباطبا در تاريخ «الفخري»،4 آن را به صورت زير و با عبارات گوناگون نقل كردهاند.5
1ـ زندگانى اميرالمؤمنين عليهالسلام، ص 110.
2ـ المناقب، ص 104، كشف الغمة فى معرفة الائمّة، ج 1، ص 204.
3ـ كيمياى سعادت، غزالى طوسى، به كوشش حسين خديوجم، ج 1، ص 517 اصل نُهم: امر به معروف، آداب مُحْتَسِب.
4ـ أَلْفَخْرى (فى الأداب السلطانية و الدُّوَلِ الاِسلاميّة)، محمدبن على بن طباطبا ابن طَقْطَقا، الفصل الأوّل: فى الأمور السلطانيه، اصناف العقوبات، ص 44.
5ـ زندگانى اميرالمؤمنين على عليهالسلام، سيدجعفر شهيدى، ص 20.
جسارت عمرو و عفو علي عليهالسلام
«عمرو بن عبدود كه دليري نامدار بود، به همراهي عِكْرمة پسر ابوجهل بر آن شدند كه از خندق عبور كنند. عمرو از سپاه مدينه همآورد خواست، امّا هيچ كس جرأت درافتادن با او را نداشت. علي عليهالسلام به جنگ او رفت. چون با وي روبهرو شد، او را ضربتي نزد. كساني كه نزد پيغمبر بودند و از دور مينگريستند، خرده گرفتند و پنداشتند علي ترسيده است. حُذَيْفه به دفاع از اين كسان برخاست. پيغمبر فرمود: «حذيفه! بس كن. علي خود سبب آن را خواهد گفت».
علي، عمرو را از پا درآورد و نزد رسول خدا آمد. پيغمبر صلياللهعليهوآله پرسيد: «چرا هنگامي كه با او روبهرو شدي، او را نكشتي؟»1 علي عليهالسلام در پاسخ گفت: «مادرم را دشنام داد و بر چهرهام، آب دهان انداخت. ترسيدم اگر او را بكشم براي خشم خودم باشد. او را وا گذاشتم تا خشم فرو نشست، سپس او را كشتم.»2
مولانا جلال الدين بلخي، داستان آب دهان انداختن عمرو و صبر و بردباري و اخلاص علي عليهالسلام را در مثنوي با تعبيرهايي لطيف كه خاصِ اوست به نظم آورده است:
از عليآموز اخلاص عمل
شير حق را دان مُنَزَّه از دَغَل
در غزا بر پهلواني دست يافت
زود شمشيري برآورد و شتافت
او خدو انداخت بر روي علي
افتخار هر نبيّ و هر وليّ
آن خدو زد بر رخي كه روي ماه
سجده آرد پيش او در سجدهگاه
در زمان، انداخت شمشير آن علي
كرد او اندر غزايش كاهلي
گشت حيران آن مبارز زين عمل
وز نمودن عفو و رحمت بي محلّ
گفت: بر من تيغ تيز افراشتي
از چه افكندي مرا بگذاشتي
آن چه ديدي بهتر از پيكار من
تا شدستي سست در اِشكارِ من
آن چه ديدي كه چنين خشمت نشست
تا چنان برقي نمود و باز جست
در شجاعت شير ربّا نيستي
در مروّت خود كه داند كيستي؟...3
مولوي كه از مدح عليبنابيطالب عليهالسلام به وجد آمده و احساس خستگي نميكند، ادامه ميدهد:
اي علي كه جمله عقل و ديدهاي
شمّهاي واگو از آنچه ديدهاي
تيغِ حلمت جان ما را چاك كرد
آب علمت، خاك ما را پاك كرد
بازگو دانم كه اين اسرارِ هوست
زان كه بي شمشير كشتن كارِ اوست...
باز گو اي باز عرش خوش شكار!
تا چه ديدي اين زمان از كردگار
چشم تو ادراك غيب آموخته
چشمهاي حاضران بر دوخته...
سرانجام علي عليهالسلام در پاسخ اصرارهاي مولوي پاسخ ميدهد كه چرا شمشير را انداخته و بيدرنگ پس از آب دهان انداختن عمرو، او را نكشته است:
گفت: من تيغ از پي حق ميزنم
بندهي حقّم، نه مأمور تنم
شير حقّم، نيستم شير هوا
فعل من بر دين من باشد گوا...
كَهْ نيم، كوهم ز حلم و صبر و داد
كوه را كِي در ربايد تند باد
آن كه از بادي رود از جا، خسي است
زان كه باد ناموافق، خود بسي است
و در پايان رازِ اين همه حلم عفو را، عشق به خدا معرفي ميكند و ميفرمايد:
جز به بادِ او نجنبد ميل من
نيست جز عشق احد، سر خيلِ من
خشم بر شاهان، شه و ما را، غلام
خشم را هم بستهام زير لِگام
تيغ حِلْمم، گردن خشمم زده است
خشم حق بر من چو رحمت آمده است...
چون درآمد در ميان غير خدا
تيغ را اندر ميان كردن سزا
1ـ بحارالانوار، ج 41، ص 50 (تاريخ على، باب 104، بابُ حُسْنِ خُلْقِه و بِشْرِه و حِلْهِ و عَفْوِه).
2ـ مناقب آل ابىطالب، ج 2، ص 132 (بابُ درجاتِ اميرالمؤمنين عليهالسلام، فصلٌ فى حِلْمه و شَفْقَتِه).
3ـ مثنوى معنوى، دفتر اوّل، ابيات 3810 تا 3721.
علي عليهالسلام؛ الگوي تسامح اخلاقي
علي عليهالسلام همانگونه كه الگوي شجاعت و مبارزه و جهاد است، الگوي تسامح و عفو و گذشت نيز هست و البته الگوي غيرت ديني، حق باوري، قاطعيت و ارزشمداري نيز است.
علي هم عَمرو را عفو ميكند و هم ميكشد! آنجا كه پاي خودش در ميان است، عمرو را ميبخشد و آنجا كه دستور خدايش فرا روي اوست، عمرو را سر ميبرد و بر آن افتخار ميكند!
بار ديگر بايد اين سخن علي عليهالسلام را از زبان مولانا تكرار كنيم كه:
گفت: من تيغ از پي حق ميزنم
بندهي حقّم، نه مأمور تنم
فصل سوم ـ امام علي عليهالسلام و تساهل سياسي
چون تساهل را به معناي «آسانگيري»، «تحمّل» و «فروگذاردن» دانستيم، تساهل سياسي را به معنيِ «آزادي اظهار نظر گروهها، احزاب، دستهجاتِ گوناگون و افراد جامعه نسبت به مسايل سياسي و شيوهي ادارهي حكومت و نيز انتقاد از عملكردِ مسؤولان و حاكمانِ جامعه» ميدانيم.
همچنين تساهل سياسي را در بردارندهي «تحمّلِ مخالفِ سياسي و همكاري با او» به حساب ميآوريم كه از دو ديدگاه قابل توجه است: يكي از ديدگاه حاكم؛ كه با شهروندانِ مخالفِ خود، مدارا و تساهل دارد و مخالفت و اعتراضِ انان را بر ميتابد و آنان را به خاطر مخالفتشان، از حقوق شهروندي محروم نميكند، و ديگري از ديدگاه شهروندان؛ كه با وجود اختلاف بينش و سليقه با حاكم و بر خطا دانستن او در خط مشيها و تصميمگيريها، با او تساهل ميكنند و براي حفظ مصلحت كشور و برقرار ماندن نظم عمومي، از همدلي و همراهي و خيرخواهي او دريغ نميكنند و توانِ خود را در اختيار مديريتِ اجرايي حاكم قرار ميدهند.
آيا علي عليهالسلام چنين آزاديهايي را ميپذيرفت و براي مردم و گروههاي سياسي، حق مخالفت قايل بود؟ آيا در 25 سال سكوت و گوشهنشينيِ خود با حاكماني كه از ديدگاه او، شايسته نبودند وخود را از آنها شايستهتر ميدانست، مدارا كرد؟ آيا در حكومت 5 سالهي خود به شهروندان، حقّ مخالفت داد و آنان را از حقوق شهروندي محروم نكرد؟ آيا در برابر انتقاد و خردهگيري مردم، صبور و خويشتندار بود و سخن اعتراضآميز آنان را با وجود قدرت بر تأديب و تعقيب، با تحمّل و بردباري ميشنيد؟
پاسخ پرسشهاي ياد شده، پس از مراجعه به متون تاريخي و بررسي 30 سال زندگي پرفراز و نشيب آن حضرت پس از رحلت پيامبر گرامي اسلام، مثبت است.
بنابراين، با قوت و قاطعيت ميتوان امام علي عليهالسلام را اهل تساهل سياسي دانست. البته اين تساهل از ظرفيّت بالاي امام علي عليهالسلام ريشه ميگرفت، نه اين كه حقيقت نزد او مبهم باشد. به همين دليل، تساهل سياسي در سيرهي امام علي عليهالسلام را با تساهلِ سياسيِ غرب كه بر ناتواني انسان از دستيابي به حقيقت و برداشتن مرز ميان حق و باطل و نسبيگرايي و پلوراليسم مبتني است، متفاوت ميدانيم. هرچند امام علي عليهالسلام خود را به دليل فضايل و كمالاتي كه در خود ميديد و پارهاي از آنها، همچون علم غيب و عصمت و نصب از سوي پيامبر، امري الهي و قُدسي و دور از دستِ بشر بود، بر حق ميدانست و مخالفانِ خود را چه در دورهي 25 سالهي سكوت و چه در مقطع 5 سالهي زمامداري، بر باطل ميشمرد؛ ولي براي مصلحت امّت اسلامي، حفظ وحدت جامعه و حرمت نهادن به آزادي انسان در پيمودن راه حق يا باطل، با آنان مدارا ميكرد و تساهل ميورزيد.
اكنون با مراجعه به گفتار و كردار آن حضرت، به بررسي تساهل سياسي در بينش و روش امام علي عليهالسلام در دو گفتار جداگانه ميپردازيم:
گفتار اوّل: تساهل سياسي در بينش امام علي عليهالسلام
امام علي عليهالسلام، هيچگاه به شيوهي جباران و ستمگران، دهان مخالف را نميبندد و راه انتقاد و اعتراض را مسدود نميكند، بلكه مردم را از چاپلوسي باز ميدارد و به ابراز نظر و انتقاد تشويق ميكند.
با نگاهي به نهجالبلاغه، به چند نمونه اشاره ميكنيم:
1 ـ بازداشتن مردم از ستايش و ثناگويي خود
علي عليهالسلام در خطبهي 216 نهج البلاغه ـ كه بنا بر گفتهي سيد رضي، آن را در صفّين ايراد كرده است ـ مردم را از ثناگويي حاكمان باز ميدارد و از پنهان كردن حقايق به دليل ترس از تعقيب حاكم، منع ميكند. او اعلام ميدارد كه خودِ او نيز دوست ندارد مردم او را بستايند. كلام آن حضرت چنين است:
... و إِنَّ مِنْ أَسْخَفِ عادات الوُلاةِ عِنْدَ صالِحِ النّاس أَنْ يَظُنَّ بِهِمْ حُبُّ الفَخْرِ، و يوضَعُ أمْرُهم علي الكِبْرِ، و قد كَرِهْتُ أَنْ يكونَ جالَ في ظَنِّكُمْ أَنّي أُحِبُّ الإطْراءَ، و اسِْتماعَ الثَّناءِ، و لَسْتُ بِحَمْد اللّه كذلك، و لو كُنْتُ أُحِبُّ أَنْ يُقالَ ذلكَ لَتَرَكْتُه اِنْحِطاطا لِلّهِ سُبْحانَه عَنْ تناوُلِ ما هُوَ أَحَقُّ به مِنَ العَظَمةِ و الكبرياءِ، و رُبَّما اسْتَحْليَ النّاسُ الثَّناءَ بَعْدَ البَلاءِ، فلا تَثْنُوا عَلَيَّ بِجَميلِ ثَناءٍ لِإخراجي نَفْسي إلَي اللّهِ و إِلَيْكُمْ من التَّقيَّةِ في حقوقٍ لَمْ أَفْرُغْ من أدائِها، و فَرائِضَ لابُدَّ مِنْ اِمْضائِها...
از سخيفترين و پستترين حالتهاي واليان نزد مردم صالح، اين است كه مردم پندارند كه آنان دوستدار فخر و مباهاتاند و بناي كار خود، بر كبر و غرور مينهند. من ناخوش دارم كه در پندار شما چنين آيد كه من خواهان ثنا و ستايشم و سپاس خدا را، كه چنين نيستم. اگر هم دوست ميداشتم كه ثنايم كنند، آنرا به سبب فروتني در برابر پروردگارم ترك ميكردم؛ زيرا تنها اوست كه سزاوار عظمت و بزرگي است.
چه بسا مردم پس از انجام كار مهمّي، دوست داشته باشند ستايش شوند، ولي مرا به نيكي مَستاييد؛ زيرا هنوز حقوقي ا ست كه ادايشان نكردهام و وظايفي بر عهدهي من است كه بايد به انجام رسانم.1
1ـ ترجمه نهج البلاغه، آيتى، ج 1، ص 225، ترجمه خطبهى 2078؛ نهج البلاغه اميرالمؤمنين على عليهالسلام، سپهر اصفهانى، احمد، ج 2، ص 851، ترجمهى خطبهى 216.
2 ـ تشويق مردم به حقگويي در برابر حاكم
علي عليهالسلام در ادامهي خطبهي 216، مردم را از مقايسهي خود با حاكمان ستمگر و محافظهكاري و ظاهرسازي باز ميدارد و تصريح ميكند كه شنيدن سخن حق بر من گران نيست. بنابراين، از گفتن آنچه حق ميدانيد، دريغ نكنيد:
فلا تُكَلِّموني بما تُكَلَّمُ به الجَبابِرَةُ، و لا تَتَحفَّظوا منّي بما يُتَحَفَّظُ به عِنْدَ أَهْل البادِرَةِ و لا تخالِطُوني بالمُصانَعَةِ، و لا تَظُنُّوا بي اِسْتِثْقالاً في حَقٍّ قيلَ لي، و لا التماسَ إعْظامٍ لِنَفْسي، فَإِنَّهَ مَنِ استثقَلَ الحَقَّ أَنْ يُقال لَهُ، اَوِ العَدْلُ أَنْ يُعْرَضَ عَلَيْهِ كانَ العَمَلُ بهما أَثْقَلَ عليه...
آنسان كه با جباران سخن ميگويند، با من سخن مگوييد، و از من، آنچه را از مردمِ خشمگين به هنگام خشم پنهان ميدارند، پنهان مداريد. به چاپلوسي و تَمَلُّق با من آميزش نكنيد و مپنداريد كه گفتن حق بر من گران ميآيد و يا از كسي ميخواهم مرا تجليل و تعظيم كند؛ زيرا هركه شنيدن سخن حق بر او گران و سنگين است يا نتواند اندرز كسي را در باب عدالت بشنود، عمل كردن به حق و عدالت بر او دشوارتر خواهد بود.1
امير مؤمنان علي عليهالسلام در اين سخنان، از مردم ميخواهد كه با او چاپلوسانه و سازشكارانه رفتار نكنند و سخن حق را بيپروا بگويند و آنچه را درست و عدل ميدانند، اظهار كنند تا هيچ حجابي ميان مردم و امام نباشد.
به يقين صدور چنين دستوري، پيآمدهاي به ظاهر تلخي براي آن حضرت خواهد داشت؛ زيرا با اعطاي آزادي به مردم در انتقاد و بيان ديدگاهها، هميشه چنان نيست كه صاحبانِ نظرهاي درست به سخن درآيند. ممكن است كساني كه ميپندارند عملكردِ امام نادرست است، لب به اعتراض بگشايند و سخن خود را كه مطابق با واقع نيست، امّا آن را منطبق با حقيقت ميدانند، با آميزهاي از خشم و خشونت بيان كنند. آنگاه حاكم اسلامي بايد تحمّل شنيدن چنين انتقادهاي نابجايي را داشته باشد. افزون بر آن كه بايد خود را براي تغيير شيوهي خويش، پس از شنيدن انتقاداتِ بجا، آماده سازد.
1ـ ترجمهى نهج البلاغه، آيتى، ج 1، ص 225 ترجمهى خطبهى 207، با تصرّف؛ خورشيد بى غروب نهج البلاغه، فراز 369، ص 246 (ترجمهى خطبهى 207).
3 ـ پذيرش احتمال خطا در كار خويش
امام علي عليهالسلام براي آن كه مردم را در بيان انتقادهاي خويش تشويق كند، توضيح ميدهد كه حاكم، اصولاً انسان است و انسان، به دليل جنبهي انسان بودن خود، جايزالخطاست. علي عليهالسلام حتّي خودش را كه از قوّهي عصمت برخوردار است و به اعتقاد شيعه، با عنايت الهي از خطا در رفتار و گفتار و انديشه مصون ميماند. ا ز اين قاعده بركنار نميداند. وي يادآور ميشود كه اگر خداوند، او را از خطا نگه ندارد، به دليل جنبهي انساني، پايش خواهد لغزيد. امام در حالي چنين سخن ميگويد كه ممكن است گروهي از شيعيان، هرگونه انتقادي را به امام، مخالفت با حكم وليّ معصوم و درواقع، مخالفت با حكم خدا بدانند و قايل به وجوبِ تعبّد مطلق در برابر سخنان و فرامين امام عليهالسلام در مسايل حكومتي و اجرايي باشند.
شيوهي زمامداري علي عليهالسلام نشان ميدهد كه آن حضرت هيچگاه با تكيه بر اتّصال خود به غيب و جهان ماوراء طبيعت يا برخورداري از عصمت، مردم را از خردهگيري بر كار خويش، منع نكرد وي با كمالِ بزرگي، انتقاد آنان را ميشنيد و پاسخ ميداد. در مواردي نيز كه يارانش، قصد تعرّض و مزاحمت براي شخص منتقد داشتند، آنان را از اين كار نهي ميفرمود. مواردي از اين قبيل را در گفتار بعدي خواهيم آورد.
امام علي عليهالسلام در پايان خطبهي 206، با درخواست مشورت از مردم، خود را انتقادپذير معرفي ميكند و ميفرمايد:
فَلا تَكُفُّوا عَنْ مَقالةٍ بِحقٍّ أَوْ مَشْوِرَةٍ بِعَدْلٍ، فَإِنّي لَسْتُ في نَفْسي بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِيءَ، و لا آمَنُ ذلك مِنْ فِعْلي، إِلّا أَنْ يَكْفِيَ اللّهُ مِنْ نَفْسي ما هُوَ أَمْلَكُ به مِنّي، فَإنَّما أَنَا و أَنْتُمْ عبيدٌ مملوكونَ لِرَبٍّ لا رَبَّ غَيْرُهُ، يَمْلِكُ منّا مالا تَمْلِكُ من أَنْفُسِنا و أَخْرَجَنا مِمّا كُنّا فيه إلي ما صَلَحْنا عليه.
از گفتن حقّ يا ابراز نظر عادلانه در برابر من خودداري نكنيد؛ زيرا من خود را (به عنوان يك انسان) برتر از آن نميدانم كه اشتباه نكنم، و در كردار خويش از خطا ايمِن نيستم، مگر آن كه خدا مرا در كار نفس كفايت كند؛ زيرا از من بر آن تواناتر است. ما و شما بندگاني هستيم در قبضهي قدرت خدايي كه پروردگاري جز او نيست. او صاحب اختيار ماست در آنچه خود بدان اختيار نداريم. اوست كه ما را از آنچه در آن غوطهوريم، بيرون ميكشد و به راهي كه صلاح ما در آن است، ميبرد...1
اين سخن امير مؤمنان علي عليهالسلام را از يك ديدگاه ميتوان به سخن حضرت يوسف عليهالسلام تشبيه كرد كه بنا بر نقل قرآن كريم، اعتقادش چنين بود:
و ما اُبَرِّءُ نفسي، إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارةٌ بالسُّوءِ اِلّا ما رَحِمَ ربّي.2
من هرگز خودم را تبرئه نميكنم؛ زيرا نفس (سركش) به بديها بسيار امر ميكند مگر آنچه را پروردگارم رحم كند.
هنگامي كه اين آيه را با دلايل قطعي خودمان بر عصمت انبيا جمع كنيم، حاصل آن چنين ميشود كه حضرت يوسف عليهالسلام نميخواهد بگويد من گناه ميكنم، بلكه خواسته بگويد اگر رحمتِ مخصوص پروردگار به من نباشد، بدون چنين پشتوانهاي جايزالخطا هستم. علي عليهالسلام نيز نميخواهد بگويد من در كارم، خطا ميكنم، بلكه ميخواهد بگويد اگر خدا مرا كفايت نكند و لطف مخصوصِ او شامل حالم نَشود، خطا در كردار و گفتارم راه خواهد يافت، ولي چون تأييد الهي همراه من است، از خطا به دور هستم.
با اين حال، علي عليهالسلام از مردم ميخواهد او را به عنوان يك انسان عادي و غير معصوم در نظر بگيرند و انتقادهاي به حق خود را در حضورش مطرح كنند. دليل اين كار آن است كه طرح نقصها و بيان اعتراضها، مايهي آسايش روحي مردم و احساس پيوستگي بيشتر با حاكمان را فراهم خواهد كرد وگرنه با فرض عصمت امام، اعتراضها و پيشنهادهاي مردم نميتواند واقعيت را براي او روشنتر كند.
1ـ ترجمه نهج البلاغه، آيتى، ج 1، ص 255 ترجمهى خطبهى 207؛ دولت آفتاب، ص 139؛ تجلّى امامت، فصل پنجم (كارگزاران در حكومت على عليهالسلام)، ص 255.
2ـ يوسف، 53.